Mittwoch, 25. September 2019

#با_کمال_پوزش_از_رفقای_خواننده_'#نه_سخد'#خاص


با کمال پوزش از رفقای خواننده 'نه سخد' خاص
از آنجائی که در دو سال گذشته در حال پژوهش کتابی بر مبنای مبارزه زنان علیه مردسالاری در پرو بوده ام (بر مبنا و در پس شرکت در دومین سال تظاهرات قهرمانانه زنان پرو بنام "نه یکی کمتر"- در سال 2017- در ادامه راه زنان سلحشور آرژانتینی- و گرفتن عکس)، متاسفانه مجبور شدم که ترجمه کتاب 'فتح نان' رفیق پیتر کروپوتکین را به تعویق باندازم.ولی،خوشبختانه باید بعرضتان برسانم که،روند ویراستاری کتاب تا قبل از پایان سال میلادی باتمام و چاپ آن در اوایل 2020 بسرانجام خواهد رسید(در چارچوب مردم شناسی تصویری، دومین کتابم در پرو). بامید آنکه در شش ماه اول سال جدید میلادی-حتما- ترجمه کتاب رفیق کروپوتکین را نیز به سر منزل مقصود برسانم.
نابود باد مردسالاری - زنده باد آنارکوفمینسم
پیمان پایدار

Dienstag, 23. Juli 2019

#NiDieu,#ni_maître

نه_خدا_نه_رهبر#
به #فرانسه
17:13

 11 abr. 2017

"Ni Dieu ni maître : une histoire de l’anarchisme", un documentaire diffusé ce soir sur Arte.
Retrouvez L'Instant M sur https://www.franceinter.fr/emissions/...
L'Instant M , l’invité était Tancrède Ramonet (9h40 - 11 Avril 2017)

#Anarkismens_historia, 

تاریخ_آنارشیسم#

#del_1av3:#Startskottet

به_فرانسه_زیرنویس_انگلیسی#
52:07
18 dic. 2017

Allt börjar i Frankrike på 1800-talet. Ett nytt ekonomiskt system införs, men den industriella revolutionen visar snabbt sin avigsida och arbetarna på verkstadsgolven utnyttjas. De arbetslösa och lågutbildade blir desillusionerade och förlorar sin tilltro till det politiska systemet. Det leder till att revolutionära rörelser grundas, med syfte att ge makt åt arbetarna. En av dessa rörelser är anarkismen.
Svensk undertext tillgänglig! Produktionsår 2014. Internationell titel "Neither God nor Master". Regissör: Tancrède Ramonet. Medverkande: Jean-Yves Mollier, Alain Doboeuf, Gaetano Manfredonia, Michail Tsovma, Matthew Carr, Anne Steiner, Marianne Enckell.

Freitag, 19. Juli 2019

فصل نهم "فتح نان" رفیق پیتر کروپوتکین: نیاز به اجناس لوکس

فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 
Peter Kropotkin
ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 

  فصل نهم : نیاز به اجناس/اشیای لوکس
================ 

نیاز برای اجناس/اشیای لوکس
I
انسان موجودی نیست که هدف منحصر به فردش در زندگی خوردن، نوشیدن و تهیه پناهگاه برای خود باشد. به محض اینکه نیازهای مادیش تامین شوند، نیازهای دیگر که معمولا به عنوان یک شاخص هنری توصیف می شوند، خودشان را به جلو سوق میدهند. این نیازها از بزرگترین نوعها هستند؛ آنها برای هر فردی تفاوت دارند؛ و هر چند جامعه بیشتر متمدن باشد، فردیت بیشتر توسعه یافته و تمایلات نیز بیشتر متفاوت میباشند.


حتی امروز ما مردان و زنانی را می بینیم که خود را از داشتن نیازهای محروم میکنند تا چیزهایی ساده/جزیی، برخی رضایتهای خاص، و یا لذتهای روشنفکرانه یا مادی بدست آوردند. یک مسیحی یا مرتاض/زاهد/عابد/راهب ممکن است این خواسته های لوکس را رد کند؛ اما دقیقا این چیزهایجزیی است که یکنواختی زندگی را از بین برده و آن را دلپذیر میکند. آیا زندگی، با تمام غم و غصه های اجتناب ناپذیرش، ارزش زندگی کردن دارد، اگر علاوه بر کار روزمره، انسان هرگز نتواند با توجه به سلیقه های شخصی اش، یک لذت واحد را به دست آورد؟


اگر ما خواهان یک انقلاب اجتماعی باشیم، ابتدا، بدون شک، باید نان را به همه بدهیم؛ برای تبدیل این جامعه نفرت انگیز، که هر روز میتوانیم کارگران توانمندی را ببینیم که با بازوان آویزان خواهان این هستند که کارفرمایی آنها را استثمار کند؛ زنان و کودکانی که بدون سر پناهی در شب سرگردان هستند؛ کل غذای یک خانواده تکه نان خشکی است؛ مردان، زنان، و کودکانی که به خاطر کمبود مراقبت و حتی نداشتن غذا می میرند. برای پایان دادن به این نابرابریهاست که ما شورش می کنیم.


اما ما از انقلاب انتظار بیشتری داریم. ما می بینیم که کارگر، مجبور است با درد و رنج فراوان  برای صرف زنده بودن مبارزه کند، لذت های والاتر، بالاترین در دسترسی انسان، علوم، به ویژه کشف علمی، هنر و به ویژه خلاقیت هنری را نادیده بگیرد. برای رسیدن به همه ما، کلاه شادی برای چند نفر محدود است: برای اینکه اوقات فراغت و امکان توسعه توانایی های فکری هر کس را فراهم کنیم، انقلاب اجتماعی باید نان روزانه را برای همه تضمین کند. پس از آنکه نان تأمین شود، اوقات فراغت هدف عالی است.


بدون تردید امروزه، زمانی که صدها و هزاران انسان نیازمند نان، زغال سنگ، لباس و سر پناه هستند، داشتن چیزهای لوکس جرم است؛ برای برآورده کردنش کودک کارگر باید بدون نان بماند! اما در جامعه ای که همه افراد غذا و سرپناه لازم را دارند، نیازمندی هایی که امروزه ما آنرا لوکس می دانیم، بیشتر احساس می شود. و همانطور که همه افراد نه میتوانند به یکدیگر شبیه باشند و نه هستند (تنوع سلیقه و نیازها تضمین اصلی پیشرفت انسان است) همیشه وجود خواهد داشت و مطلوب است که همواره وجود داشته باشد، مردان و زنانی که میلشان فراتر از افراد عادی در برخی جهات خاص برود.


هر کس به یک تلسکوپ نیاز ندارد، زیرا حتی اگر یادگیری به طور کلی باشد، افرادی هستند که ترجیح می دهند چیزهایی را از طریق میکروسکوپ برای مطالعه آسمان پر ستاره بررسی کنند. برخی به مجسمه علاقمند است، برخی به عکس. یک فرد خاص هیچ جاه طلبی دیگری ندارد جز داشتن یک پیانو فوق العاده، در حالی که یکی دیگر با یک آکوردئون خوشنود است. سلیقه ها متفاوت هستند، اما نیازهای هنری در همه وجود دارد. در جامعه فعلی سرمایه داری دون پایه/بینوای ما، انسانی که نیازهای هنری دارد نمی تواند آنها را برآورده کند، مگر اینکه وارث ثروت بزرگی باشد، یا توسط کار سخت، برای خود سرمایه فکری ای کسب میکند که او را قادر می سازد تا حرفه ای لیبرال برگزیند. معذلک او با این امید به خود تسلی میدهد که روزی علایقش را کمابیش برآورده کند و به همین علت جوامع کمونیستی ایده آل گرا را برای صرف داشتن جنبه های مادی زندگی هر فرد به عنوان هدف سرزنش(ملامت/مذمت) میکند. او به ما می گوید: "در فروشگاه های کمون شما ممکن است برای همه نان داشته باشید، اما شما عکس های زیبا، ابزارهای بینائی، مبلمان لوکس، جواهرات هنری را نخواهید داشت - به طور خلاصه، بسیاری از چیزهایی که انواع بی حد و حصر سلایق انسانی را برآورده میکند. و به این ترتیب امکان دستیابی به چیزی غیر از نان و گوشت را که کمون میتواند برای همه فراهم کند، و همچنین پوشیدن لباس کتانی توسط تمام شهروندان بانوی شما، سرکوب می کنید.


اینها اعتراض هایی است که همه سیستم های کمونیستی باید در نظر بگیرند و بنیانگذاران جوامع جدیدی که در بیابان های آمریکا تاسیس شده اند، هرگز درک نکردند. آنها معتقد بودند که اگر جامعه بتواند پارچه های کافی برای البسه همه اعضایش را فراهم کند، یک سالن موسیقی که در آن "برادران" بتوانند یک قطعه موسیقی بنوازند، یا تئاتری را گهگاهی به نمایش گذارند، کافی می بود. آنها فراموش کردند که حس هنر برای کشاورز و همچنین بورژوازی وجود دارد و علیرغم آنکه بیان احساسات هنری با توجه به تفاوت فرهنگی متفاوت است، در اصل، یکسان باقی می ماند. بیهوده، جامعه ضروریات زندگی مشترک را تضمین می کرد، بیهوده، تمام آموزش هایی را که تمایل به توسعه فردیت دارد سرکوب می کرد، بیهوده، تمام خواندن(دگر متون-م) را، جز کتاب مقدس، از بین میبرد. سلیقه های فردی فروکش کرد و موجب نارضایتی عمومی شد؛ نزاع زمانی ظهور کرد که کسی پیشنهاد خرید یک پیانو یا ابزار علمی کرد؛ و عناصر پیشرفت سست شدند. جامعه تنها در شرایطی می تواند وجود داشته باشد که تمام احساسات فردی، تمام گرايش هنری و تمام توسعه/پیشرفت ها را خرد کند.


آیا کمون آنارشیستی به همین جهت هدایت خواهد شد؟ ظاهرا نه، اگر درک کند در حالی که همه چیزهایی را که برای زندگی مادی ضروریست تولید میکند ، همچنین باید تلاش کند تا همه تبلورات ذهن انسان را برآورده سازد.

II
ما رک و پوست کنده اعتراف می کنیم که وقتی به فقر و رنج هایی که ما را احاطه می کند فکر می کنیم، وقتی گریه های جانگداز کارگری را که در خیابان ها برای کار گدایی می کند، ما از بحث درباره این موضوع بیزاریم: چگونه مردان در یک جامعه عمل می کنند، که اعضای آن به درستی تغذیه می شوند تا افراد خاصی را که مایل به داشتن یک قطعه چینی یا لباس های مخملی هستند، راضی کنند؟


ما با اغوا پاسخ می دهیم: بگذارید در شروع از بابت نان مطمئن شویم، بعدا به ظروف چینی و لباس مخمل خواهیم پرداخت.


اما همانطور که باید بپذیریم که انسان علاوه برغذا نیازهای دیگری دارد، و همانطور که قوت آنارشی دقیقا به این بستگی دارد که تمام توانایی های انسانی و تماماحساسات را درک می کند و هیچ کدام را نادیده نمی گیرد، ما باید، در چند کلمه، توضیح دهیم که چگونه انسان می تواند تمام نیازهای فکری و هنری خود را برآورده می کند.


  ما قبلا ذکر کردیم که با کار کردن 4 یا 5 ساعت در روز تا سن چهل و پنجاه یا پنجاه سالگی، انسان به راحتی می تواند تمام آنچه را که برای تضمین آسایش جامعه لازم است تولید کند.


اما کار روزانه مردی که عادت کرده به سختی کار کند شامل این نمی شود؛ ساعت ها؛10 ساعت برای 300 روز در سال و برای تمام عمرش ادامه دارد. البته، زمانی که مرد مطیع ماشین می شود، سلامت او به زودی تضعیف می شود و هوش/خردش کند؛ اما زمانی که انسان دارای فرصتهای کاری متفاوت و مخصوصا تناوب کار فکری و بدنی باشد، می تواند بدون خستگی و حتی با لذت به مدت 10 یا 12 ساعت در روز مشغول بماند. در نتیجه کسی که 4 یا 5 ساعت کار بدنی لازم برای موجودیتش انجام داده، 5 یا 6 ساعت دیگر را در خدمت علایقش خواهد گذراند. و این 5 یا 6 ساعت در روز به طور کامل او را قادر می سازد تا در خدمت خودش باشد، اگر او با دیگران همکاری کند، هرچیزی که بخواهد، علاوه بر ضرورت هایی که برای همه تضمین شده است.


او ابتدا وظیفه خود را در مزرعه، کارخانه و غیره ادا می کند، که به جامعه به عنوان سهم خود در تولید عمومی متعهد است. و او نیمه دوم روز، هفته یا سال را برای ارضای نیازهای هنری یا علمی خود و یا سرگرمی هایش به کار خواهد گرفت.


هزاران جوامع ظهور خواهند کرد تا هرگونه علایق و پنداره ممکن را راضی کنند.


بعضی، برای مثال، اوقات فراغت خود را به ادبیات اختصاص خواهند داد. سپس گروه هایی تشکیل می دهند که شامل نویسندگان، آهنگسازان، چاپ کننده ها، حکاکان، طراحان، همه دنبال یک هدف مشترک هستند - به ترویج و گسترش ایده هایی که برای آنها عزیز است.


امروزه یک نویسنده می داند که بار مسئولیتی هست، کارگر، که می تواند چاپ کل کتاب هایش را برای چند شلینگ در روز انجام دهد؛ اما او اصلا برایش مهم نیست بداند که چاپخانه چگونه هست. اگر آهنگساز از مسمومیت سرب رنج می برد، و اگر کودکی که با ماشین کار میکند از کم خونی بمیرد، آیا دگر فقرای بدبختی نیستند که آنها را جایگزین کنند؟


اما هنگامی که دیگر گرسنه ای نخواهد بود که آماده فروش کارش برای چندرغاز باشد، وقتی کارگر استثمار شده امروز تحصیلکرده شود و ایده های خود را سیاه و سفید بنویسد و با دیگران ارتباط برقرار کند، نویسندگان و مردان علم مجبور خواهند شد در میان خود و با چاپ گرها ترکیب شوند تا نثر/سخن منثور و شعر آنها را بیاموزند.


تا زمانی که مردان به کار بدنی به عنوان نشانه ای از ابتذال/حقارت بنگرند، برایشان شگفت انگیز خواهد بود که یک نویسنده کتاب خود را با تایپ کردن تنظیم می کند، چرا که آیا برای او این گنجینه یا بازی هایی به گونه تفریح نیست؟ اما هنگامی که زشتی/خفت مرتبط به کار بدنی ناپدید می شود، زمانی که همه باید با دستان خود کار کنند، و هیچ کس نیست که برایشان انجام دهد، سپس نویسندگان و همچنین تحسین کنندگانشان به زودی هنر تایپ کردن را می آموزند ؛ آنها لذت ساختن با همدیگر را خواهند دانست- همه تحسین کنندگان برای چاپ کردن- تایپ گذاری، برای شکل دادن به صفحات، به منظور گرفتن آن در خلوص غریب مطبوعات. این دستگاه/ماشین های زیبا، ابزار شکنجه برای کودکانی که از صبح تا شب با آنها دست به گریبان هستند، منبع لذت برای کسانی خواهد بود که از آنها استفاده می کنند تا صدای افکار نویسندگان مورد علاقه شان باشند.


آیا ادبیات ارزشش را از دست می دهد؟ آیا شاعر بعد از کار کردن با دست خود برای تکثیر کارش شاعر کمتری خواهد بود؟ آیا رمان نویس دانش خود از طبیعت انسان را، پس از شانه به شانه شدن با مردان دیگر در جنگل یا کارخانه، در راه اندازی یک جاده یا خط راه آهن، از دست می دهد؟ آیا می توان دو پاسخ به این سئوال ها داشت؟


شايد بعضی از كتابها كم حجم تر باشند؛ اما پس از آن، در صفحات کمتر بیشتر گفته خواهد شد. شاید ضایعات کاغذی کمتری منتشر خواهد شد؛ اما مطالب چاپ شده بیشتر مورد توجه و قدردانی قرار خواهند گرفت.این کتاب به یک دایره بزرگتری از خوانندگان تحصیل کرده جذب خواهد شد، که صلاحیت بیشتری برای قضاوت خواهند داشت.


علاوه بر این، هنر چاپ، که از زمان گوتنبرگ(*) پیشرفت خیلی کمی داشته، هنوز در دوران کودکی خود است. چیزی را که در ده دقیقه نوشته شده دو ساعت طول می کشد تا تایپ شود ، اما شیوه های سریعتر تکثیر تفکر پس از آن جستجو شده و کشف می شود.(1)

(1)آنها از قبل کشف شده اند از وقتی که خطوط بالا نوشته شده است.
(*)Gutenberg

چه تاسف آور است که هر نویسنده نمی بایست سهمی در چاپ آثارش داشته باشد! چاپ چه پیشرفت های می توانست داشته باشد! ما دیگر نمی بایست از حروف متحرک استفاده کنیم مثل قرن هفدهم.
 
III

آیا این یک رویاست که تصوری از یک جامعه داشته باشیم که در آن همه تبدیل به تولید کننده شده  و آموزشی دریافت کرده باشند که آنها را قادر می سازد تا علم یا هنر را پرورش دهند و همه اوقات فراغتی برای انجام این کار ، افراد ترکیبی در چاپ کارهای مورد انتخابشان و سهمی در ارائه کار دستی نیز هم؟ ما در حال حاضر صدها جوامع آموخته، ادبی، و دیگر را داریم؛ و این جوامع چیزی جز گروه های داوطلبانه از مردان نیستند، علاقه مند به شاخه های خاصی از یادگیری و با هدف انتشار آثار خود مرتبط هستند. نویسندگانی که برای نشریات این جوامع می نویسند، مزدی دریافت نمی کنند و مجلات برای فروش نیستند؛ آنها را بگونه رایگان برای اقصی نقاط جهان میفرستند، به جوامع دیگر، ترویج همین شاخه های آموزشی را می کنند. این عضو جامعه می تواند در بررسی خود یادداشت یک صفحه ای که خلاصه نظراتش را در بر می گیرد درج کند؛ یکی دیگر ممکن است در آن یک کار گسترده/وسیع، نتایج سالهای طولانی مطالعه را منتشر کند؛ در حالی که دیگران خود را به مشاوره در بازبینی به عنوان نقطه شروعی برای تحقیق بیشتر محدود می کنند. مهم نیست: همه این نویسندگان و خوانندگان برای تولید آثاری که همه آنها علاقه مند هستند، مرتبط هستند.


درست است که یک جامعه آموخته، مانند فرد نویسنده، به دفتر چاپخانه می رود جایی که کارگران درگیر چاپ هستند. امروزه کسانی که متعلق به جوامع آموخته اند از کار یدی بیزارند؛ که در واقع تحت شرایط بسیار بدی اجرا می شود؛ اما کومونیته ای که به همه اعضاءش سخاوتمندانه آموزش  فلسفی وعلمی ارائه می دهد، می داند کار یدی/دستی را آن طور سازماندهی کند که غرور بشریت باشد. جوامع آموخته تبدیل به انجمنهای کاشفان، دوستداران علوم و کارگران می شوند، همه یک حرفه یدی/دستی می دانند و علاقه مند به علم .


اگر، برای مثال، جامعه در حال مطالعه زمین شناسی است، همه به اکتشاف اقشار زمین کمک خواهندکرد؛ هر عضو سهم خود را در تحقیق بعهده می گیرد و ده هزار ناظر جایی که در حال حاضر تنها 100 نفر داریم، در یک سال بیشتر از آنچه که می توانیم در بیست سال انجام دهیم کار خواهند کرد. و هنگامی که آثار آنها منتشر شود، ده هزار مرد و زن با تخصص در زمینه های مختلف کار خواهند کرد تا نقشه ها، طرح ها، نوشته ها و چاپ کتاب ها را آماده کنند. با خوشحالی اوقات فراغت خود را در تابستان برای تحقیق در زمستان به کار در محیط داخلی خواهند داد. و هنگامی که آثار آنها ظاهر می شود، نه تنها صد، بلکه ده هزار خواننده علاقه مند برای کار مشترکشان پیدا خواهند کرد.


این مسیری ست که پیشرفت از قبل در حال حرکت بوده است. حتی امروز، هنگامی که انگلستان نیاز به یک فرهنگ لغت کامل زبان انگلیسی را احساس کرد، تولد یک 'لیتق'(*)، که زندگی اش را به این کار اختصاص داد، انتظار نداشت. از داوطلبان درخواست شد و هزاران نفر خدماتشان را ارائه کردند، به طور خود به خودی و رایگان، تا کتابخانه ها را جستجو کنند، یادداشت ها بردارند و در طی چند سال کاری را سرانجام دهند که یک نفر نمی توانست در طول عمر خود تکمیل کند. در تمام شاخه های خرد انسانی همین روحیه رو به جلو وجود دارد و ما باید دانش بسیار محدودی از بشریت داشته باشیم که نتوانیم حدس بزنیم که آینده خود را در چنین همکاری های تجربی نشان می دهد که به تدریج جای کار فردی را می گیرد.
(*) Littre 


برای اینکه این فرهنگ لغات یک کار واقعا جمعی شود، مستلزم آنست که بسیاری نویسندگان داوطلب، چاپگرها و خوانندگان چاپگرها بگونه مشترک کار کرده باشند؛ اما چیزی در این راستا در مطبوعات سوسیالیستی از قبل انجام شده، که نمونه هایی از کار یدی و فکری را به ما ارائه می دهد. در روزنامه های ما اتفاق می افتد که یک نویسنده سوسیالیست مقاله اصلی را می نویسد. حقیقتا چنین تلاشهایی نادر است، اما آنها نشان می دهند که تکامل در چه جهتی حرکت می کند.


آنها جاده آزادی را نشان می دهند. در آینده، زمانی که انسان حرف مفیدی برای گفتن داشته باشد- یک کلمه که فراتر از اندیشه های قرن خود باشد،او مجبور نخواهد شد که به دنبال سردبیری باشد که ممکن است سرمایه لازم را پیش ببرد. او به دنبال همکاران میان کسانی خواهد گشت که حرفه چاپ را می دانند و ایده کار جدیدش را تائید می کنند. آنها با هم کتاب یا مجله جدید را منتشر خواهند کرد.


ادبیات و روزنامه نگاری به عنوان وسیله ای برای ایجاد پول و زندگی به هزینه دیگران متوقف خواهد شد. اما آیا کسی هست که ادبیات و روزنامه نگاری را از درون بداند و به شدت تمایل نداشته باشد که ادبیات نهایتا بتواند خود را از کسانی رها کند که قبلا از آن محافظت میکردند و حالا از آن بهره برداری و از جمعیتی که بگونه نادر و استثناء به تناسب میانگی/حد وسط به آن می پردازد و به سهولت خود را به سلیقه بد تعداد بیشتری سازگار می کند؟


علوم انسانی و تجربی تنها در عمل توسعه بشر جایگاه مناسب خود را به دست می آورند، رها شده از تمام اسارت مزدورانه، آنها منحصرا توسط کسانی که دوستشان دارند و برای آنهایی که  دوستشان دارند، رشد می کنند.


IV
ادبیات، علم و هنر باید توسط انسان های آزاد پرورش یابد. تنها در این شرایط آنها موفق خواهند شد که خود را از یوغ دولت، سرمایه، و سطحی نگری بورژوایی که آنها را خفه می کند، آزاد کنند.


 چه ابزاری دانشمند امروزی دارد تا تحقیقاتی که علاقه مند است را انجام دهد؟ آیا باید از دولت کمک بخواهد، که فقط میتواند به یک کاندیدا در بین صدها نفر داده شود، و تنها کسی که به طور قابل ملاحظه ای وعده داده که به مسیر فرسوده ادامه دهد؟ اجازه دهید یاد آور شویم که چگونه آکادمی علوم فرانسه داروین را سانسور کرد، چگونه آکادمی سنت پیترزبورگ با ماندلیف با تحقیر رفتار کرد و چگونه جامعه/انجمن سلطنتی لندن از انتشار مقاله جول(+)، که در آن معادل مکانیکی گرما را پیدا کرد، خودداری کرد، و آنرا "غیر علمی" خواند. (2)
(2) ما این را از پلی فر(*) می دانیم که در مرگ جول اشاره کرد
(+)Joule (*) Playfair


به همین دلیل است که همه محققان بزرگ، همه اکتشافات انقلابی در علم، در خارج از آکادمی ها و دانشگاه ها یا توسط افراد مستقل به اندازه کافی ثروتمند مانند داروین و لیل(*) و یا مردانی که با تضعیف/به تحلیل بردن سلامتی شان با کار در فقر و اغلب در تنگناها، با از دست دادن وقتهای بی پایان برای خواستن آزمایشگاه، و قادر نبودن خرید ابزارها یا کتب لازم که برای ادامه تحقیقات خود بدان نیازمند بودند، اما با پشتکار داشتن در برابر امید و اغلب میمردند، قبل از اینکه پایان کارشان را ببینند،انجام میشد. نام آنها لژیون است.
(*)Lyell

در مجموع، سیستم کمک های ارائه شده از سوی دولت آنقدر بد است که علم همیشه تلاش کرده که خود را از آن رها کند. به همین دلیل هزاران جوامع آموخته ای هستند که توسط داوطلبان در اروپا و آمریکا سازمان یافته و نگهداری می شوند، بعضی ها تا آن درجه توسعه یافته اند که همه منابع جوامع تحت حمایت و ثروت میلیونرها گنجینه هایشان را نخواهند خرید. هیچ موسسه دولتی به اندازه انجمن/جامعه جانورشناسی(*) لندن غنی نیست، که با کمک های داوطلبانه پشتیبانی می شود.
(*)Zoological Society


این نهاد هزاران حیوانی را که در باغهایش دارد خریداری نمی کند: آنها توسط جوامع دیگر و کلکسیونرها/جمع آور کنندگان کل دنیا فرستاده می شوند. انجمن جانورشناسی بمبئی یک فیل را به عنوان هدیه ارسال می کند؛ زمانی دگر یک اسب آبی یا کرگدن توسط طبیعت گرایان مصری ارائه می شود. و این هدایای باشکوه هر روز سرازیر می شوند، از هرگوشه و کنار جهان- پرندگان، خزندگان، مجموعه حشرات و غیره . چنین محموله هایی اغلب شامل حیواناتی می شوند که اندازه تمام طلا های جهان قابل خریداری نیستند؛ در نتیجه مسافری که حیوان در معرض خطری را گرفته و اکنون آن را به عنوان یک کودک دوست دارد، به انجمن/جامعه می دهد، زیرا او مطمئن است که از آن مراقبت می شود. مبلغ ورودی که توسط بازدید کنندگان پرداخت می شود و تعداد آنها بی شمار است، برای نگهداری این نهاد عظیم کافی است.


آنچه در انجمن زیست شناسی لندن و دیگر جوامع نوعی معیوب است، این است که هزینه عضو نمیتواند توسط کار پرداخت شود: نگهبانان و کارکنان متعدد این نهاد بزرگ به عنوان اعضای جامعه شناخته نمی شوند، در حالی که بسیاری از آنها هیچ انگیزه دیگری برای پیوستن به جامعه جز قرار دادن حروف کابالیستی 'اف زی اس' (عضو انجمن جانور شناسی) بر روی کارت های خود. در یک کلمه، آنچه که مورد نیاز است یک همکاری تمام عیار است.
F.Z.S


ما می توانیم دربارۀ مخترعان هم همین را بگوییم، که از دانشمندان گفته ایم. چه کسی نمی داند چه رنج هایی تقریبا همه اختراعات بزرگ که به بار نشسته اند هزینه بردند؟ شبهای بیخوابی، خانواده هایی که از نان محروم شده اند، خواست/نیاز ابزارها و مواد برای آزمایشها، این تاریخ تقریبا همه کسانی است که صنعت را با اختراعاتی که غرور واقعا مشروع تمدن ما هست غنی ساختند.


اما ما چه کاری باید برای تغییر شرایطی که همه متقاعد شده اند بد هست انجام دهیم؟ حق ثبت اختراعات به محاکمه کشیده شده اند، و ما به نتایج آن آگاهیم. مخترع حق ثبت اختراع خود را برای چند پوند به فروش می رساند و کسی که فقط سرمایه را قرض داده اغلب سود های کلانی را از اختراع منعقد شده به جیب می زند. علاوه بر این، حق ثبت اختراعات مخترع را ایزوله می کند. آنها او را مجبور می کنند تحقیقات خود را مخفی نگه دارد، که در نتیجه به شکست می انجامد؛ در حالی که ساده ترین پیشنهاد، وقتی که از یک مغز کمتر جذب شده در ایده اساسی بیاید، گاهی اوقات کافی است که اختراع را بارور و عملی کند. مثل تمام کنترلهای دولتی، حق ثبت اختراع پیشرفت صنعت را مختل می کند. فکر در ثبت اختراع ناتواناست، ثبت اختراعات در تئوری یک بی عدالتی گریه آورند، و در عمل یکی از موانع بزرگ توسعه سریع اختراع است.


آنچه که برای ترویج روح اختراع مورد نیاز است، اول از همه، بیداری اندیشه، جسارت مفهوم، که باعث تیره گی تمام آموزش های ما می شود؛همانا گسترش آموزش علمی است که شمار پرسش کننده گان را صد برابر افزایش می دهد؛ ایمانی است که بشریت قصد دارد قدمی به جلو بردارد؛ زیرا شور و شوق است، امید به انجام کاری خوب، که الهام بخش همه مخترعان بزرگ گردیده. انقلاب اجتماعی به تنهایی می تواند این انگیزه را برای تفکر، جسارت، دانش/معرفت، اعتقاد برای کار برای همه، به ارمغان بیاورد.


سپس ما باید موسسات گسترده ای داشته باشیم که با موتورهای قدرت و ابزارهای مختلف مجهز باشند،آزمایشگاه های صنعتی عظیم برای همه متقاضیان، که درآن افراد بتوانند رویاهایشان را تحقق بخشند، پس از ادا کردن وظیفه خود در قبال جامعه؛ جایی که پنج یا شش ساعت اوقات فراغت خود را صرف می کنند؛ جایی که آزمایش های خود را انجام می دهند؛ جایی که آنها دیگر رفقا، متخصصان شاخه های دیگر صنعت را پیدا خواهند کرد، همچنین برای مطالعه مشکلی خاص و بنابراین قادر به کمک و روشن شدن یکدیگر در برخورد با ایده ها و تجربه های که موجب پیدا کردن راه حل می شوند. و در عین حال، این رویا نیست. سولانوی گورودوگ(*) در پیترزبورگ، تا حدی در خصوص مسائل فنی آن را تحقق بخشیده است. یک کارخانه به خوبی مجهز با ابزار و رایگان برای همه؛ ابزار و موتور قدرت به صورت مجانی عرضه می شوند، فقط هزینه فلزات و چوب به قیمت درآمده/بدون سود گرفته می شود. متأسفانه کارگران تنها در شب به آنجا می روند وقتی از 10 ساعت کار در کارگاه خسته و کوفته هستند. علاوه بر این، آنها به دقت ختراع خود را از یکدیگر پنهان می کنند، زیرا برای آنها توسط ثبت اختراعات و سرمایه داری مانع تراشی می شود، که نگرانی جامعه کنونی، آن مانع سکندری در مسیر پیشرفت انتلکتوالی و اخلاقی است.
(*)Solanoy Gorodok

V
و در مورد هنر چی؟ از همه طرف، ما در مورد زوال/انحطاط هنر مرثیه می شنویم. ما، واقعا، خیلی فراتر از استادان بزرگ رنسانس قرار داریم. تکنیک های هنر اخیرا پیشرفت زیادی کرده اند؛ هزاران نفر با مقدار مشخصی از استعداد درهر شاخه پرورش یافته اند اما به نظر می رسد که هنر دارد از تمدن دور می شود! ویژگی های فنی پیشرفت کرده، اما الهام کمتر از همیشه به هنرمندان استودیوها سرک میکشد.


از کجا، در واقع، باید بیاید؟ تنها یک ایده بزرگ میتواند الهام بخش هنر باشد. هنر در ایده ال ما مترادف با خلق کردن است، باید به جلو نگاه کرد؛ اما به جز چند نفر نادر، استثناهای خیلی نایاب، هنرمند حرفه ای برای درک افق های جدید بیش از حد بی ذوق باقی می ماند.


علاوه بر این، این الهام از کتاب ها نمی تواند بیاید، از زندگی باید نشات بگیرد، و جامعه فعلی نمی تواند آن را تحریک کند/ باعث آن شود.


رافائل و موریو در زمانی نقاشی می کردند که جستجو برای یک ایده ال می توانست همزمان با حفظ سنت های دینی قدیم پیگیری شود. نقاشی آنها به تزئین کلیساهای بزرگی انجامید که خودشان نماد کار شایسته چندین نسل است. باسیلیک با جنبه مرموز آن، عظمتش، با زندگی خود شهر مرتبط بود و می توانست الهام بخش نقاشی باشد. او برای یک بنایی مشهور کار کرد؛ او با هموطنانش سخن گفت و در عوض الهام گرفت؛ او همانطور از جمع('مولتیتود') درخواست می کرد که از سالن، ستون ها، پنجره های رنگارنگ، مجسمه ها، و درب های حک شده. امروزه بزرگترین افتخاری که یک نقاش می تواند به دنبال آن باشد همانا دیدن بوم خود، قاب شده در چوب طلایی، آویزان شده در یک موزه، در نوعی از فروشگاه کنجکاو گونه ای قدیمی، که آن را می بینید، مانند پرادو، صعود موریو به سمت گدای ولاسکس و سگهای فیلیپ دوم. بیچاره ولاسکس و بیچاره موریو! مجسمه های غریب یونانی که در موزه/آکروپلیس شهر های خود زندگی می کردند و اکنون خاموش آویزان در زیر پارچه های قرمز لوور!
Raphael/Murillo/basilic/multitude/Prado/Velasquez/Acropolis 

وقتی یک مجسمه ساز یونانی سنگ مرمرش را می تراشید، تلاش می کرد بیان روح و قلب شهر باشد. تمام لذت هایش، تمام سنت های پر شکوه اش، دوباره در کار او زندگی می کردند. اما امروز شهر متحد مرده است/موجود نیست؛ هیچ همدلی/صمیمیت ایده ها وجود ندارد. شهر تراکمی اتفاقی از مردمی ست که یکدیگر را نمی شناسند، که هیچ علایق مشترکی ندارند، جز غنی سازی خود از قبل یکدیگر. سرزمین پدری(*) وجود ندارد... چه سرزمین پدری مشترکی می تواند بانکدار بین المللی با لباس کهنه جمع کن دوره گرد داشته باشد؟ تنها زمانی که شهرها، قلمروها، ملل یا گروههای از ملل زندگی هماهنگ خود را تجدید کردند،هنر قادر خواهد بود الهام بگیرد از آرمان/ایده الهای مشترک. آنوقت هست که معمار بنای شهر را به تصویر خواهد کشید که دیگر، یک معبد، زندان یا یک قلعه نخواهد بود؛ سپس نقاش، مجسمه ساز، حکاک، تزئین کننده؛ کارگر می داند کجا بوم ها را، مجسمه ها و تزئینات آنها را قرار دهد؛ نیرو/قدرت اجرای خود را از همان منبع حیاتی نشات می گیرند و با شکوه همه با هم به سوی آینده حرکت می کنند.
(*)fatherland

اما تا آن زمان هنر فقط می تواند بمانند گیاه زندگی کند/برویید. بهترین نقاشی های هنرمندان مدرن، آنهایی هستند که طبیعت، روستاها، دره ها، دریا را با خطرات آن، کوه را با شکوه ش نشان دهند. اما نقاش چگونه میتواند زمینه شعرگونه کار را در عرصه های گوناگون بیان کند، اگر او فقط به آن فکر و تصور کرده، اگر او هرگز از آن لذت نبرده؟ اگر او تنها به مانند پرنده ای که در اوج گرفتن از کشوری در حین مهاجرت از آن عبور کرده می داند؟ اگر در انرژی اولیه جوانی، او شخم زدن را در طلوع آفتاب دنبال نکرده و از زدن چمن با داس چمن زنی بزرگ در کنار علف دروکنی که با انرژی در حال رقابت با دختران جوان سر زنده ای که هوا را با ترانه های پر جنب و جوششان پر می کنند، لذت نبرده؟ لذت بردن از خاک و آنچه که بر روی آن رشد می کند، در طراحی کردن با قلم مو بدست نمی آید - فقط در خدمت آن است؛ و بدون دوست داشتن آن، چطور آن را نقاشی می کند. به همین دلیل است که همه ی آن چیزی که بهترین نقاشان در این راستا تولید کرده اند هنوز خیلی ناقص اند، با زندگی صادق نیستند، بلکه تقریبا همیشه احساساتی هستند. هیچ قدرتی در آن وجود ندارند.


شما باید هنگام بازگشت از کار یک غروب خورشید را دیده باشید. شما باید دهقانی در میان دهقانان باشید تا جلال آن را در چشم خود حفظ کنید. شما باید در تمام ساعات شبانه روز در دریا با ماهیگیر بوده باشید، خودتان ماهی گرفته باشید، در مواجهه با امواج طوفان مبارزه کرده، و بعد از کاری  طاقت فرسا لذت حمل توری سنگین، یا نومیدی دیدن خالی آنرا تجربه کرده باشید، تا درک  کنید شعر ماهیگیری را. شما باید وقتی را در یک کارخانه صرف کرده باشید، شناختی از خستگی و لذت کار خلاقانه داشته باشید، فلزات را با نور زنده کوره قالبگیری بر سندان کوبیده باشید، زندگی در یک ماشین را حس کرده باشید، تا درک کنید قدرت انسان و بیان کردنش را در یک اثر هنری. شما باید در واقع با احساسات مردمی نشت کرده باشید تا آنها را توصیف کنید.



علاوه بر این، آثار هنرمندان آینده که زندگی مردم را زندگی کرده اند، مانند هنرمندان بزرگ گذشته،  برای فروش نخواهند بود. آنها بخشی جدایی ناپذیر از کل زندگی خواهند بود که بدون آنها کامل نمی باشند، بیش از آنکه بدون آن کامل شوند. انسان ها به شهر خود هنرمند خواهند رفت تا به آثارش نگاه کنند و زیبایی سر زنده و آرامش بخش چنین خلق هایی تاثیر مفیدی بر قلب و ذهن میگذارند.


هنر، به منظور توسعه، باید با هزار درجه واسطه با صنعت متصل شود، قاطی،آنگونه که گفتن، آنطور که روسکین و شاعر بزرگ سوسیالیست موریس اغلب و خیلی خوب ثابت کرده اند.هرچیزی که انسان را در خیابان، درون و بیرون بناهای عمومی احاطه کرده، باید یک شکل خالص هنری باشد.
Ruskin/ Morris

اما این تنها در جامعه ای قادر به تحقق است که در آن همه از راحتی و اوقات فراغت لذت می برند. سپس ما انجمن های هنری را خواهیم دید، که هرکدام می تواند فضایی برای ظرفیت خود پیدا کند، زیرا هنر نمی تواند با بی نهایت کارهای تکمیلی دستی و فنی کنار بیاید. این انجمنهای هنری، متعهد به زینت بخشیدن خانه های اعضای خود خواهند شد،همانطور که افراد داوطلب مهربان، نقاشان جوان ادینبورگ، در تزئین دیوارها و سقف های بیمارستان بزرگ برای فقرا در شهر خود اقدام کردند.
Edinburgh

یک نقاش یا مجسمه سازی که کار احساسی شخصی ای تولید کرده، آن را به زنی که عاشقش است یا به یک دوست ارائه می دهد. به خاطرعشق کاری کردن- آیا کار او، با الهام از عشق، پایین تر خواهد بود از کار هنری ای که امروزه غرور آدم بی فرهنگ و بی ذوقی را برآورده می کند، زیرا قیمتش بیشتر است؟


همین کار در مورد تمام لذت هایی که شامل ضرورت زندگی نیستند، انجام خواهد گرفت. کسی که آرزوی یک پیانو بزرگ را دارد به انجمن سازندگان سازهای موسیقی وارد می شود. و با دادن بخشی از نیمروز اوقات فراغتش به انجمن، به زودی پیانو رویاهای خود را خواهد داشت. اگر او علاقه مند به مطالعات نجومی باشد، به انجمن اخترشناسان می پیوندد، با فیلسوفان، ناظران، ماشین حساب اش، با هنرمندان خود در ابزار نجومی، دانشمندان و آماتورها و او تلسکوپی را که خواهانش است خواهد داشت، با در نظر گرفتن سهم خود از کار انجمن، به خصوص اینکه کار سخت لازم در رصدخانه نجومی، بنا، نجار،ریخته گر، مکانیک، مورد نیاز است، و آخرین تماس به ابزار دقیق توسط هنرمند داده می شود.


کوتاه سخن، پنج یا هفت ساعتی که هر کس در طی روز در اختیارخواهد داشت، پس از اینکه چند ساعتی را صرف تولید ضروریات کرده، به اندازه کافی خواهد بود تا تمام ویارش را به اشیای لوکس، هرچند متنوع باشند، برآورده کند. هزاران انجمن متعهد می شوند تا آنها را عرضه کنند. چیزی را که اکنون امتیاز اقلیت ناچیزیست برای همه قابل دسترس خواهد بود.اشیا لوکس، با سپری شدن نمایش احمقانه و خود ستایانه طبقه بورژوایی، تبدیل به یک لذت هنری خواهد شد.


هر کس برای آن شادتر خواهد بود. در کار جمعی، ایفا کردن با قلبی روشن برای دستیابی به یک هدف مطلوب، یک کتاب، یک اثر هنری یا یک شیء لوکس، هر یک انگیزه و آرامش لازم را که زندگی را خوشایند می نماید پیدا می کند.


در تلاش برای پایان دادن به تقسیم بین ارباب و برده ما برای خوشبختی هر دو، برای شادی بشریت کار می کنیم.