Montag, 26. November 2018

فتح نان( رفیق پیتر کروپوتکین): فصل سوم :آنارشیسم کمونیستی


فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 
Peter Kropotkin
ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 
فصل سوم :آنارشیسم کمونیستی

 
I
هر جامعه ای که اموال خصوصی را لغو کرده، مجبور خواهد شد،ما معتقدیم، که خود را در خط مقدم آنارشیسم کمونیستی سازماندهی کند. آنارشی منجر به کمونیسم و کمونیسم به آنارشیسم می شود، هر دو به طور یکسان بیان گرایش غالب در جوامع مدرن هستند، پیگیر/دنبال برابری.

زمانی بود که یک خانواده دهقانی می توانست ذرتی را که کاشته و برداشت کرده بود یا  لباس های پشمی ای را که در کلبه بافته شده بود را، به عنوان محصولات رنج و زحمت خود در نظر بگیرد. اما حتی این روش نگاه کردن به چیزها کاملا درست نیست. آنجا جاده ها و پل ها بگونه مشترک ساخته شده بودند، زه کشی مرداب/باتلاق ها توسط زحمات مشترک انجام گرفته، و مراتع جمعی محصور شده توسط پرچین ها که توسط هر نفر و همه تعمیر می شدند. اگر دستگاه ها برای بافندگی یا رنگ برای رنگ آمیزی پارچه ها بهبود می یافتند، همگی سود می بردند؛ بنابراین حتی در آن روزها، یک خانواده دهقانی نمی توانست به تنهایی زندگی کند، بلکه به هزار نوع وابسته بود به روستا یا کمون.

اما امروزه، در وضعیت فعلی صنعت، زمانی که همه چیز وابسته به یکدیگر است، زمانی که هر شاخه تولید با تمام بقیه گره خورده است، تلاش برای ادعای 
منشا فردی محصولات صنعتی کاملا غیر قابل دفاع است. کمال شگفت انگیز به دست آمده 
توسط صنایع نساجی یا  صنایع معدنی در کشورهای متمدن به خاطر توسعه همزمان یک هزار صنایع دیگر، بزرگ و کوچک، به گسترش سیستم راه آهن، ناوبری بین اقیانوسی، به مهارتهای دستی هزاران کارگر، به رسیدن یک سطح از استاندارد فرهنگی طبقات کارگر به طوركل - به كارگران، به اختصار، از مردان در هر گوشه ای از جهان می باشد.


ایتالیایی هایی که در هنگام ساخت کانال سوئز از وبا یا از آنچیلوزیس در تونل سنت گوتارد درگذشتند و 
آمریکایی هایی که در حین مبارزه برای لغو برده داری توسط گلوله و خمپاره 
قتل عام شدند
، به توسعه صنعت پنبه در فرانسه و انگلیس کمک کردند و همچنین دختران کارگری که در کارخانجات منچستر و روئن پژمرده شدند و مخترعی که (به پیروی از 
پیشنهاد برخی از کارگران) موفق به بهبود دستگاه ریسندگی شد
St.Gothard/Rouen

چگونه، پس، آیا ما باید سهم هر یک را در ثروتی که همه بطور جمعی در ایجادش کمک کردند، برآورد کنیم؟

با نگاه کردن به تولید از این دیدگاه کلی، ترکیبی، ما نمی توانیم با کلکتیویست
  موافق باشیم که پرداخت 
متناسب با ساعات کار ارائه شده توسط هر یک کس آرمان ایده آل خواهد بود یا حتی یک گام در جهت درست باشد.


بدون بحث در مورد این که آیا ارزش مبادله کالاها واقعا در جوامع موجود توسط مقدار کار لازم برای تولید آن اندازه گیری شده - بزعم  دکترین  
اسمیت و ریکاردو، که در جای پای آنها مارکس گام برداشته - کافی است که در اینجا بگوئیم، و آزادانه به این موضوع باز خواهیم گشت، که ایده آل جمع گرایی در جامعه ای که 
ابزارهای کار به عنوان یک وراث مشترک در نظر گرفته شده ظاهرا غیر قابل قبول میباشد. با شروع از این اصل، چنین جامعه ای خود را مجبورخواهد دید که 
از همان ابتدا تمام اشکال دستمزد را رها کند.


فردگرايی تسکین یافته شده از نظام جمع گرايی قطعا نميتواند خود را در کنار کمونيسم جزيی/بخشی - اجتماعی شدن زمين و ابزار توليد، حفظ کند. یک فرم جدید از مالکیت نیاز به یک فرم جدید از حقوق و دستمزد/پرداخت دارد. یک روش جدید تولید نمیتواند در کنار اشکال قدیمی مصرف وجود داشته باشد، همانقدر که نمیتواند خود را با اشکال قدیمی سازمان سیاسی سازگار کند.

سیستم دستمزد از مالکیت فردی بر زمین و ابزارهای کار ناشی 
می شود. این شرط لازم برای توسعه شیوه تولید سرمایه داری بود 
و با آن از بین میرود، با وجود تلاش در لباس مبدل بر تن/ پنهان کردنش 
به عنوان "اشتراک کردن سود". مالکیت مشترک ابزارهای کار .باید لزوما با خود لذت مشترک از مزایای کار مشترک 
را بهمراه داشته باشد.


ما در ضمن بر این باوریم که کمونیسم نه تنها مطلوب است، بلکه 
جوامع موجود که مبتنی بر فردگرایی هستند، ناگزیر به سمت کمونیسم حرکت می کنند
توسعه فرد گرایی در طول سه قرن گذشته توسط تلاش های فردی برای حفاظت 
خود از استبداد سرمایه و دولت توضیح داده شده است. برای یک مدت او تصور می کرد، و کسانی که 
فکرش را برای او بیان میداشتند اعلام کردند که می تواند خود را 
کاملا از دولت و از جامعه آزاد کند. او گفت: "با استفاده از پول، می توانم تمام آنچه را که لازم دارم بخرم". اما فرد در مسیر اشتباه بود و تاریخ مدرن به او آموخته است که آنرا تشخیص دهد، بدون کمک همه، او نمی تواند هیچ کاری بکند، هر چند جعبه های قوی او پر از طلا است.

در حقیقت، در کنار این جریان فرد گرایی، ما در تمام تاریخ مدرن یک گرایش پیدا میکنیم، از یک طرف، به حفظ کردن 
همه چیزهایی که از کمونیسم جزئی دوران باستان باقی مانده است، و از سوی دیگر، به ایجاد اصول کمونیست در هزار توسعه زندگی مدرن.

به محض اینکه کمونهای قرن دهم، یازدهم و دوازدهم موفق شدند که خود را از اربابانشان، کلیسا یا غیر روحانی، رها سازند کار جمعی و مصرف جمعی آنها شروع به گسترش و توسعه سریع یافت. شهر- و نه افراد خصوصی - کشتی های بارکش و هیئت های اعزامی مجهز، و منفعت ناشی از تجارت خارجی به افراد تعلق نمی گرفت، بلکه توسط همه به اشتراک گذاشته میشد. 
شهرها همچنین خواربار برای شهروندان خود خریداری میکردند. آثار/رد پای این مؤسسات تا قرن نوزدهم به درازا کشیده شدند و مردم پارسا گونه خاطره آنها را در افسانه های خود گرامی می داشتند.


تمام آنها ناپدید شدند. اما روستا هنوز مبارزه/تلاش میکند تا آخرین آثار این کمونیسم را حفظ  .کند و موفق می شود،مگر زمانی که دولت شمشیرسنگین خود را به ترازو بیاندازد

در همین حال سازمان های جدید، بر اساس همان اصول - به هر فرد بر اساس نیازهای او - تحت هزار شکل مختلف رشد کردند؛ که بدون خمیر قطعی کمونیسم جوامع کنونی نمیتوانست وجود داشته باشند. علی رغم خودخواهی کوته فکرانه ای که توسط سیستم بازرگانی به فکر افراد داده شده ، 
گرايش به کمونيسم به طور مداوم ظاهر می شود و از راه های مختلف به فعاليت های ما اثر می گذارد.

پل ها، که برای استفاده از آن عوارض در روزگار قدیم اعمال شده است، مالکیت عمومی شده اند و برای همه آزاد هستند؛همینطور جاده های اصلی، به جز در شرق، که در آن عوارض 
هنوز هم برای هر مایل سفر از مسافر گرفته می شود. موزه ها، کتابخانه های رایگان، مدارس رایگان ، غذاهای رایگان برای کودکان؛ پارک ها و باغ ها برای همه باز است؛ خیابان ها اسفالت شده و چراغانی هستند، آزاد برای همه؛ آب به هر خانه بدون اندازه و مضایقه عرضه می شود و همه ی این تمهیدات بر اساس اصول 
'هرچه لازم داری بردار'
 استوار است.

تراموا و راه آهن از قبل بلیت ماهانه و فصلی سالانه را بدون محدود کردن 
تعداد سفرهای انجام شده عرضه کرده اند؛ و دو کشور مجارستان 
و روسیه، در راه آهن خود سیستم منطقه را معرفی کرده اند
، که اجازه می دهد دارنده برای سفر پانصد یا هزار مایلی همان قیمت پرداخت کند. این تنها یک گام کوتاه مانده تا به یک شارژ یکسان ، مانند آنی که از قبل در خدمات پستی حاکم است، برسد. در تمام این نوآوری ها 
و هزار تا دیگر، تمایل به اندازه گیری مصرف فرد نیست. یک شخص می خواهد هزار مایل مسافرت کند، دیگری پانصد. اینها الزامات شخصی هستند. دلیل کافی وجود ندارد که چرا یکنفر باید دو برابر بیشتر از دیگران بپردازد زیرا نیازش دو برابر بزرگ است.اینها نشانه هایی هستند که حتی در جوامع فردگرایانه ما هم دیده میشوند.


علاوه بر این، گرایشی وجود دارد، هر چند هنوز ضعیفه، 
برای در نظر گرفتن نیازهای فرد، صرف نظر از 
خدمات گذشته یا ممکنش به جامعه. ما داریم شروع می کنیم به فکر کردن جامعه به عنوان یک کل، که هر بخشی از آن در ارتباطی تنگاتنک با دیگران است که یک سرویس ارائه شده به یکی خدمات ارائه شده به همه است.
 

هنگامی که شما به یک کتابخانه عمومی می روید - در واقع کتابخانه ملی پاریس نه، اما بگوید، به موزه بریتانیا یا کتابخانه برلین- کتابدار از شما نمی پرسد چه خدماتی به جامعه کرده اید قبل از دادن کتاب 
یا پنجاه کتابی که شما نیاز دارید
؛ او حتی به شما کمک می کند اگر شما نمی دانید که چگونه فهرست نامه/
کاتالوگ
 را مدیریت کنید. با استفاده از استوار نامه های یکسان - و اغلب سهم کار ترجیح داده می شود - جامعه علمی، موزه ها، باغ ها، کتابخانه، آزمایشگاه ها، و کتاب های سالانه خود را به هر یک از اعضای آن، اینکه او داروین است یا آماتور ساده باز میکند.


در سنت پیترزبورگ، اگر شما در حال توسعه یک اختراع هستید، شما به یک آزمایشگاه ویژه یا یک کارگاه میروید، که در آنجا به شما جایی داده می شود، یک نیمکت نجار، 
ماشین تراشکاری، تمام ابزار لازم، و ابزار علمی صرفا اگر 
شما بدانید چگونه از آنها استفاده کنید، و شما مجاز به کار در آنجا هستید تا زمانی که بخواهید. ابزار وجود دارند؛  دیگران را به ایده تان 
علاقمند 
کنید ؛ با همکاران کارگر که مهارت در صنایع مختلف دارند  بپیوندید، یا تنها کار کنید اگر ترجیح می دهید.اختراع ماشین پرواز، و یا اختراع هیچ چیز- این امر به خود شما ربط دارد. شما ایده ای را دنبال می کنید - همین کافی است

به همین ترتیب، کسانی که قایق نجات را در اختیار دارند از خدمه کشتی در حال غرق شدن در خواست استوارنامه نمی کنند؛ آنها قایق را راه میاندازند
، زندگیهای خود را در موجهای  خشمگین به مخاطره می اندازند، و گاهی اوقات از بین می روند، همه برای نجات کسانی  که حتی نمی شناسند. و چه چیزی باید از آنها بدانند؟ "آنها انسان هستند، و به کمک ما نیاز دارند - این کافی است، حق آنها را برای نجات فراهم می کند!"

به این ترتیب، ما گرایشی را پیدا می کنیم که به شدت کمونیستی است و از همه طرف و در قالب های گوناگون، در قلب جوامع از لحاظ تئوریک فرد گرایانه، رشد می کنند

فرض کنید یکی از شهرهای بزرگ ما، آنقدر خودخواه در زمان عادی، فردا توسط نوعی   فاجعه روبرو شود - 
یک محاصره، به عنوان مثال - همان شهر خودخواه تصمیم می گیرد که
 اولین نیازهایی که باید برآورده شود همانا کودکان و سالمندان باشد. بدون اینکه بپرسند چه خدماتی را به جامعه ارائه کرده اند یا احتمالا خواهند کرد، اول، آنها را تغذیه کنند. پس از آن از جنگجویان محافظت کنند بدون توجه به شجاعت یا هوشی که هر کدام از خود نشان داده است، و هزاران نفر از مردان و زنان با ازخود گذشتگی ناخودخواهانه از زخمی .ها بی وقفه 
مراقبت خواهند کرد



این گرایش وجود دارد و به محض اینکه نیازهای فوری هر یک از آنها برآورده شود احساس می شود، و در مقایسه با قدرت مولد میزان افزایش می یابد. و به 
یک نیروی فعال تبدیل می شود 
هر زمانی که یک ایده عالی می آید که به کنار بزند معضلات اصلی زندگی .روزمره را 


پس چگونه می توانیم شک کنیم زمانی که ابزار تولید در خدمت همه قرار می گیرد. زمانی که کسب و کار بر اساس اصول کمونیستی انجام می شود، وقتی که کار، جایگاه افتخارش را در جامعه باز یابد ، بسیار بیشتر از آنچه لازم است برای همه
 
تولید کند
. چطور می توانیم شک داشته باشیم که این نیرو ( تا کنون اینچنین قدرتمند) حوزه فعالیت خود را تا زمانی که اصل حاکم بر زندگی اجتماعی شود بزرگ خواهد کرد.


به دنبال این نشانه ها و بیشتر با توجه به طرف عملی سلب مالکیت، که ما در فصل های بعد از آن صحبت خواهیم کرد، ما متقاعد شده ایم که اولین 
تعهدمان، زمانی که انقلاب قدرت حافظان سیستم کنونی را در هم شکند، تحقق بخشیدن بدون تاخیر کمونیسم خواهد بود.


.اما کمونیسم ما نه از نوع فوریه و نه 
فالانسترینس و نه سوسیالیست دولتی آلمان است.کمونیسم آنارشیستی هست،کمونیسم بدون دولت-کمونیسم آزاد.
 این سنتز دو آرمانی است که بشر در طی قرنها به دنبالش بوده است - آزادی اقتصادی و سیاسی.
Fourier / Phalansterians
 

II
با در نظر گرفتن "آنارشی" به عنوان ایده آل مان از سازمان سیاسی 
ما تنها به گرایش مشخص دیگری در پیشرفت انسان بها می دهیم. هرگاه جوامع اروپایی به نقطه خاصی از توسعه دست پیدا کردند، آنها یوغ اقتدار را تکان داده و سیستمی را که تقریبا کم و بیش بر اساس اصول آزادی فردی تأسیس شده باشد، جایگزین کرده اند. و تاریخ نشان می دهد که این دوره های انقلاب جزئی یا کلی زمانی که دولت ها سرنگون شدند، همچنین دوره هایی از پیشرفت های ناگهانی در دو حوزه اقتصادی و فکری بودند. پس از اعطا کردن کمون ها، که بناهای تاریخی آن، توسط کار آزاد اصناف ساخته شده بود، و هرگز بهتر نبوده است، و بنابراین پس از قیام بزرگ دهقانی که اصلاح طلبی را به وجود آورد و قلمرو پاپ را به خطر انداخت، و مجددا دوباره با جامعه بود، آزاد برای مدتی کوتاه، که در طرف دیگر اقیانوس اطلس توسط مخالفین دنیای قدیم(غصب سرزمین سرخپوستان و تاسیس آمریکا-م) ساخته شود.


و اگر ما شاهد توسعه کنونی ملت های متمدن باشیم، به طور واضح، یک جنبش که بیشتر و بیشتر مشخص است، به دنبال محدود کردن حوزه عمل دولت و اجازه دادن به آزادی بیشتر و بیشتر به فرد است. این تکامل روبروی 
چشمان ما به پیش میرود ، هرچند با مزاحمت خرابه ها و زباله های 
نهادها و خرافات قدیمی. مانند تمام تحولات، تنها منتظر انقلاب برای سرنگونی موانع قدیمی است که راه را مسدود می کند، که ممکن است دامنه آزاد را در یک جامعه بازسازی شده پیدا کند.


پس از مدتها تلاش بیهوده برای حل لاینحل 
مشکل - مشکل ساختن یک دولت 
"که منجر به محدود کردن فرد به اطاعت بدون اینکه خود از خدمت به جامعه دست بکشد"، انسان در نهایت 
تلاش میکند برای آزاد کردن خود از هر نوع حکومتی و برآوردن نیازهایش به یک سازمان توسط قراردادهای آزاد بین افراد و گروه هایی که به دنبال یک هدف هستند.  استقلال هر یک از اراضی واحد کوچک، یک نیاز فوری خواهد شد؛ توافق متقابل جایگزین قانون می شود تا بلکه منافع افراد را در راستای هدف مشترک
 
نظم ببخشد
- اغلب با اعتنا نکردن به مرزهای دولت های کنونی.


 همه آن چیزی که یکروز به عنوان عملکرد حکومت در نظر گرفته شده است، امروزه مورد سئوال قرار گرفته است. همه چیز بدون دخالت دولت راحت تر و رضایت بخش تر است. و با مطالعه کردن پیشرفت در این راستا، ما به این نتیجه می رسیم که تمایل نژاد بشر این است که دخالت دولت را به صفر برساند؛ در حقیقت انحلال دولت، که تجسمی است از بی عدالتی، ظلم و انحصار .


ما از حالا می توانیم نگاه به دنیایی داشته باشیم که در آن رشته هایی که فرد را متعهد می کند دیگر قوانین نیست بلکه عادت های اجتماعی ست - نتیجه نیاز هر یک از ما برای بدست آوردن حمایت، همکاری،و همدردی 
همسایگانش.


مطمئنا
 ایده یک جامعه بدون دولت، دست کم به بسیاری از اعتراضات منجر خواهد شد همانطور که اقتصاد سیاسی یک جامعه به نبود سرمایه خصوصی . ما همه از دوران کودکی با این ایده بزرگ شده ایم که به دولت به عنوان نوعی از محافظ بنگریم ؛ همه آموزش های ما، تاریخ رومی که ما در مدرسه آموختیم، کد مسیحی که ما بعدها تحت نام قانون رومی و علوم مختلفی که در دانشگاه ها آموزش دیدیم ، ما را به باور به حکومت خو داد .و به فضایل دولت به عنوان حامی  
providence.


برای حفظ این خرافات کلی نظام فلسفی تعریف گردید و تعلیم داده شده است؛ تمام سیاست ها بر اساس این اصل بنیان گذاشته شده است؛ و هر سیاستمدار، به هر رنگی، می آید و به مردم می گوید: "به حزب من این قدرت را بده ؛ ​​ما می توانیم و شما را از بدبختی هایی که به شدت به شما فشار می آورد، آزاد خواهیم کرد. "


 از گهواره تا قبر همه اعمال ما بر اساس این اصل هدایت می شوند. هر کتابی در مورد جامعه شناسی یا فقه را که باز کنید، شما آنجا دولت، سازمان آن، اعمال آن و جایگاه بسیار بزرگی را خواهید یافت که به این معتقد می شویم که هیچ چیز خارج از دولت و دنیای دولتمردان وجود ندارد.


مطبوعات همین را به ما در هر راه قابل قبولی می آموزد. کل 
ستون ها به بحث های پارلمانی و تمهیدات سیاسی اخت
صاص داده می شود؛ در حالی که زندگی روزمره وسیع ملت تنها در ستون هایی که به سوژه اقتصاد می پردازند ظاهر می شوند،
 یا در صفحه اختصاص داده شده به گزارش های پلیس و موارد قانونی. و هنگامی که شما روزنامه را می خوانید، شما به سختی راجع به تعداد غیر قابل شمار موجودات فکر می کنید - همه بشریت، به همین جهت می گویند - که رشد می کنند و می میرند، که غم و اندوه می دانند، که کار می کنند و مصرف، فکر می کنند و خارج از چند شخصیت مبهم که به طوری بزرگ شده اند که بشریت توسط سایه هایشان پنهان شده است، بزرگ شده توسط جهل ما.


با این حال، همین که ما از دنیای چاپ به خود زندگی گذر می کنیم، همین که به جامعه نگاهی می اندازیم، ما با بخش بی نهایت ناچیزی که دولت نقش بازی می کند برخورد می کنیم. بالزاک از قبل به این نکته اشاره کرده است که میلیونها دهقان تمام زندگی خود را سپری می کنند بدون اینکه هیچ اطلاعی
 در مورد دولت داشته باشند، بجز مالیات سنگینی که مجبور به پرداختش هستند.هر روز میلیون ها معامله بدون مداخله دولت انجام می شود و بزرگترین آنها - تجارت و تبادل/معاوضه - به گونه ای انجام می شود که دولت نمی تواند درخواست کند اگر یکی از طرفین قرارداد قصد نداشته باشد معاهده خود را عملی کند. اگر شما 
با یک نفر که تجارت را درک می کند 
صحبت کنید
، به شما می گوید که کسب و کار روزمره توسط بازرگانان کاملا غیرممکن خواهد بود اگر بر اساس اعتماد متقابل نباشد. عادت به نگه داشتن/حفظ کردن حرف خود، تمایل به از دست ندادن اعتبار خود، به اندازه کافی برای حفظ این صداقت نسبی کفایت میکند. کسی که کمترین احساس ندامت نمی کند 
هنگامی که مشتریانش را با مصرف داروهای مضر پوشیده با برچسبهای ممتاز 
مسموم می کند
، گمان میبرد که با افتخار مقید است که قراردادش را حفظ کند. اما اگر این اخلاق نسبی در شرایط فعلی توسعه یافته بود، وقتی که ثروتمند شدن تنها انگیزه و تنها هدف است، آیا ما می توانیم به پیشرفت سریع آن شک کنیم، زمانی که تخصیص دادن میوه های کار دیگران دیگر پایه ای برای جامعه نخواهد بود؟


یکی دیگر از واقعیت های برجسته که مخصوصا مشخصه نسل ما هست، تازه بیشتر به نفع ایده های ما سخن می گوید. این گسترش مداوم زمینه کسب و کار به واسطه ابتکار خصوصی و رشد چشمگیر هر نوع سازمان های آزاد است. ما در مورد این بیشتر در فصلی که مختص توافق آزاد است بحث خواهیم کرد. کافی است تذکر دهیم که حقایق آنقدر  زیاد و معمولی هستند که ماهیت نیمه دوم قرن نوزدهم است، هر چند نویسندگان سیاسی و سوسیالیستی آنها را نادیده بگیرند، همیشه ترجیح می دهند که در مورد عملکرد .دولت صحبت کنند 


این سازمان ها، آزاد و بی نهایت متنوع، نتیجه طبیعی تمدن ما هستند؛ آنها به سرعت در حال گسترش هستند و به سهولت بسیار خود را گروه بندی می کنند؛ آنها در نتیجه رشد مداوم نیازهای انسان متمدن، ضروری هستند. و در نهایت، آنها به نحو مطلوب جایگزین دخالت دولت می شوند که ما در آنها باید به عنوان عامل اهمیت رشد زندگی جوامع را تشخیص دهیم. اگر آنها هنوز در تمام جلوه های زندگی گسترش نیافته اند، به این خاطر است که یک مانع فائق نیامدنی در فقر کارگر پیدا می کنند، در تقسیمات جامعه فعلی، در تخصیص خصوصی سرمایه و در دولت است. این موانع را لغو کنید و شما مشاهده خواهید کرد که زمینه بسیار زیادی از فعالیت متمدن را پوشش می دهند.


تاریخ پنجاه سال گذشته اثبات زنده ای ست از 
اینکه دولت پارلمانی ناتوان است از ادا کردن تمام عملکردهایی که 
ما به دنبال مقرر داشتن آن بوده ایم . در روزهایی که پیش رو داریم   از قرن نوزدهم به عنوان شاهد شکست پارلمانتاریسم نقل خواهد شد.

اما این ناتوانی برای همه دارد آشکار می شود. نقص های پارلمانتاریسم و عیوب ذاتی اصل نمایندگی، بدیهی هستند، و اما اندیشمندان اندکی که مطالعات انتقادی در مورد آنها انجام داده اند (جان استوارت میل و لوردیز*) فرم ادبی به نارضایتی عمومی دادند. در واقع، دشوار نیست دیدن پوچ بودن اینکه چند نفر را نام ببرید و به آنها بگوئید،"قوانینی را برای تمام حوزه های فعالیت ما تنظیم کنید، اگر چه هیچ یک از شما در مورد آنها چیزی نمی دانید!"
(*)J.S.Mill and Leverdays


ما شروع به دیدن این می کنیم که دولت اکثریت به معنی رها کردن تمام امور کشور به 
مترصدهای فرصتی ست که اکثریت را در مجلس و کمیته های انتخابات تشکیل می دهند؛ به کسانی که، در یک کلام،هیچ نظری از خودشان ندارند. اما بشر به دنبال یافتن و پیشبرد مسائل جدید است.


اتحادیه بین المللی پست، اتحادیه های راه آهن و جوامع آموخته، به ما نمونه هایی از راه حل های مبتنی بر توافق آزادانه را در جای و بجای قانون می دهد.


امروز، زمانی که گروه ها دور و پراکنده می خواهند خود را برای این یا آن هدف سازمان دهند، آنها 
دیگر مجلس بین المللی از افرادی با قابلیت آچار فرانسوی(*) انتخاب نمی کنند. جایی که ممکن نیست به طور مستقیم با کسی ملاقات داشت و یا با نامه نگاری به توافق رسید، نمایندگانی که در مورد مسئله مورد بحث مهارت دارند با راهنمایی های لازم فرستاده می شوند:"در تلاش برای رسیدن به توافق در مورد چنین و چنان سئوال، و سپس در بازگشت، نه با یک قانون در جیبتان، بلکه با پیشنهاد یک توافق که ما ممکن است بپذیریم یا نه. "
(*)Jack-of-all-trades

چنین است روش شرکت های بزرگ صنعتی، جوامع آموخته و انجمن های از هر توصیفی  که در حال حاضر اروپا و ایالات متحده را پوشش می دهند. و چنین باید باشد روش جامعه آزاد. 
یک جامعه مبتنی بر بردگی در هماهنگی با سلطنت مطلق است؛ یک جامعه مبتنی بر نظام دستمزد و استثمار توده ها توسط سرمایه داران بیان سیاسی خود را در پارلمانتاریسم پیدا می کند. اما یک جامعه آزاد، با به دست آوردن مالکیت ارث مشترک، باید در گروه های آزاد و فدراسیون های آزاد گروه ها، یک سازمان جدید، با هماهنگی با مرحله اقتصادی جدید تاریخ، تلاش کند.

هر مرحله اقتصادی دارای فاز سیاسی متناسب با آن است، و غیر ممکن خواهد بود که بتوانید به مالکیت دست بزنید بدون اینکه هم زمان یک شیوه جدید زندگی سیاسی پیدا کنید.

Sonntag, 28. Oktober 2018

فتح نان( رفیق پیتر کروپوتکین): فصل دوم: رفاه برای همه


فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 

Peter Kropotkin

ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 

فصل دوم: رفاه برای همه

I

رفاه برای همه یک رویا نیست. ممکن است، قابل اجرا، به خاطر تمام آنچه که اجداد 
ما برای افزایش قدرت تولید انجام داده اند.

ما واقعا می دانیم که تولید کنندگان، هرچند که تقریبا یک سوم از ساکنان کشورهای متمدن را تشکیل می دهند، حتی همین الان آنقدر کمیتی از کالاها تولید می کنند که می توانند یک حدی از رفاه را به هر خانه برسانند. ما بیشتر می دانیم که اگر همه کسانی که امروز زحمات کار دیگران را برباد میدهند(ولخرجی و اسراف میکنند)،مجبور می شدند اوقات فراغت خود را به کار مفیدی بگذرانند، ثروت ما
 نسبت به تعداد تولید کنندگان،و بیشتر، افزایش می یافت. در نهایت ما می دانیم که بر خلاف نظریه بیان شده توسط مالتوس(*) - آن پیشگوی اقتصاد طبقه متوسط - قدرت تولیدی نژاد بشر نسبت خیلی سریعتری دارد تا قدرت تولید مثلش. هر چقدر افراد با ضخامت بیشتری بر روی زمین دور هم جمع شو
ند، سریعتر خواهد بود قدرت رشد تولید ثروتشان.
(*)Malthus


بدینسان، اگرچه جمعیت انگلستان از سال 1844 تا 1890  62 درصد افزایش یافته است، تولید آن حتی با پائین ترین حد برآورد شده، با 130 درصد افزایش یافته است. در فرانسه، که جمعیت در آن رشد کندتری داشته، افزایش تولید، با این حال بسیار سریع است. علیرغم بحران هایی که  کشاورزی اغلب با آن دست بگریبان است، بدون توجه به دخالت دولت، مالیات بر خون (خدمت اجباری) و تجارت سوداگرانه و مالی ، تولید گندم در فرانسه چهار برابر شده و تولید صنعتی 
بیش از ده برابر در طول هشتاد سال گذشته. در ایالات متحده، پیشرفت حتی چشمگیرتر است.علی رغم مهاجرت، یا دقیقا به دلیل هجوم نیروی کار مازاد اروپایی، ایالات متحده ثروتش را ده برابر افزایش داده است.







با این حال، این ارقام هنوز یک ایده بسیار ضعیفی ست از آنچه که ثروت ما تحت شرایط بهتر میتواند باشد. در کنار رشد سریع قدرتهای تولید کننده ثروت، ما شاهد افزایش رشد قابل ملاحظه ای از افراد مهمل/تنبل و واسطه گران هستیم. به جای اینکه سرمایه به تدریج در.     دست چند نفر متمرکز شود، تا تنها برای جامعه فقط خلع ید چند میلیونر لازم باشد و صاحب قانونی ارثیه شود- بجای اثبات واقعی این پیش بینی سوسیالیستی، درست عکس این در حال وقوع است: زاد و ولد انگل ها همواره افزایش می یابد.







در فرانسه، ده تولید  کننده واقعی برای هر سی ساکنین وجود ندارد.
 کل ثروت کشاورزی کشور کار کمتر از هفت میلیون نفر از مردان است و در دو صنعت بزرگ، معدنکاری و تجارت نساجی، تعداد کارگران کمتر از 2 و نیم میلیون نفر است. اما استثمارگران کارگر، چند نفر هستند؟ در انگلستان کمی بیش از یک میلیون نفر 





کارگر - مردان، زنان و کودکان - در تمام معاملات نساجی کار می کنند؛ کمتر از نهصد هزار نفر در 
معادن کار میکنند؛ خیلی کمتر از دو میلیون بر روی زمین کار میکنند، و از آخرین سرشماری صنعتی مشخص شد که تنها کمی   بیش از چهار میلیون نفر از مردان، زنان و کودکان
در تمام صنایع کار می کنند. (1) به طوری که آمارگیران باید در تمام ارقام اغراق کنند تا به رقم حداکثر هشت میلیون تولید کننده در برابر چهل و پنج میلیون نفر ساکنین برسند. بطور قطع، سازندگان کالاهائی که از انگلستان به تمام نقاط جهان صادر می کنند تنها شامل شش تا هفت میلیون کارگر میباشد. و سهم سهامداران و واسطه هایی که اولین دستآوردهای کار را از دور و نزدیک به جیب میزنند و انباشت در آمد بدون زحمت با قرار دادن خودشان بین تولید کنندگان و مصرف کننده چقدر است؟


























































































(1)




























4013711 نفر در حال حاضر در تمامی 53 شاخه صنایع مختلف، از جمله کارهای جنگی دولتی،
و 241،530 کارگر در حال ساخت و نگهداری راه آهن و تولید کل به ارزش 1،041،037،000 و خروجی خالص 

است 
406،799،000.

این تازه همش هم نیست. صاحبان سرمایه به طور مداوم تولید را با محدود کردن تولید کاهش می دهند. ما لازم نیست صحبت کنیم از بارگیری صدف هایی را که به دریای ریخته می شود تا جلوگیری شود از، خوراک لذیذ رزرو شده ثروتمندان،غذایی برای مردم. ما نیازی به صحبت کردن در مورد هزار و یک جنس لوکس، غذا وغیره وغیره نداریم که همانند صدف به آنان برخورد می شود
. کافیست یادآور شد چگونه تولید چیزهای خیلی ضروری محدود می شود. لژیون معدنچیان آماده و تمایل به حفاری هر روزه زغال سنگ  دارند، و فرستادنش به کسانی که از سرما بخود می لرزند؛ اما اغلب یک سوم و یا حتی  نیمی از آنها ممنوع می شوند که بیش از سه روز در هفته کار کنند، چرا که، قطعا، قیمت زغال سنگ باید حفظ شود! کار هزاران بافنده با کارگاههای نساجی ممنوع است، هرچند همسران و فرزندانشان ژنده پوش اند واگر چه سه چهارم جمعیت اروپا چیزی شایسته  لباس بر تن ندارند.

صدها کوره های ذوب آهن،هزاران کارخانه به طور دوره ای بی استفاده می مانند، بقیه  فقط نیمه وقت کار می کنند و در هر کشور متمدن، جمعیت دائمی حدود دو میلیون نفر است که نیازمند کار هستند ، اما از آنها کار دریغ میشود .

چقدر خوشحال خواهند شد میلیون ها نفر از مردم اگر میتوانستند زمین های بایر را احیا یا زمین های بد کشت شده را به کشتزارهای حاصلخیز تبدیل کنند،غنی از برداشت ! محصول یک سال کار خوب، کافی خواهد بود که پنجاه برابر کند تولید آن میلیون ها هکتار زمین را در این کشور، که در حال حاضر به عنوان "مراتع دائمی" بی حاصل مانده، یا زمینهای خشک جنوب فرانسه که اکنون فقط حدود هشت پیمانه گندم، در هر هکتار بار میدهد.اما، مردانی که خوشحال خواهند شد پیشگامان جسوری در بسیاری از شاخه های فعالیت تولید ثروت شوند، باید دستان خود را باز دارند؛ زیرا صاحبان زمین، معادن و کارخانه ها ترجیح می دهند سرمايه خود را - به سرقت برده شده از ابتدا - در اوراق قرضه ترکیه یا مصر، یا در معادن طلای پاتگونوی سرمایه گذاری کنند، و به همین ترتیب، فله ها(دهقانان)ی مصری، تبعیدیان ایتالیایی و باربرهای چینی ها را برده های دستمزد بگیر خود کنند.
Patagonian

این محدودیت مستقیم و عمدی تولید است؛ 
اما محدودیتی
غیرمستقیم 
و نه با هدفی  مشخص 
نیز وجود دارد که شامل صرف هزینه های انسانی بر روی اشیائی که کاملا بی فایده است و یا فقط برای ارضا بطالت احمقانه ثروتمندان است.


 غیرممکن است حساب کردن میزان ثروت محدود شده غیرمستقیم را، میزان انرژی تلف شده را، که ممکن بود در تولید مورد مصرف قرار گیرد، و مهمتر از همه چیز تهیه ماشین آلات مورد نیاز برای تولید. کافی است مبلغ عظیمی را که توسط اروپا، 
به منظور دستیابی صرف به کنترل بازارها، 
صرف هزینه تسلیحات میشود را 
ذکر کرد، و به همین ترتیب کالاهای خود را بزور به سرزمین های همسایه تحمیل و استثمار را در خانه آسان تر می کند؛ میلیون هایی که هر ساله به مقامات مختلف پرداخته می شود، که وظیفه شان این است که "حقوق" اقلیت ها را حفظ کنند - حق، یعنی چند مرد ثروتمند - برای دستکاری کردن فعالیت های اقتصادی ملل؛ میلیون هایی که خرج قضات، زندان ها، پلیس ها و تمام ضمائم به اصطلاح عدالت-بدون صرفه- می شوند.
زیرا ما می دانیم که هر گونه کاهش، هر چند کوچک، از بدبختی شهرهای بزرگ ما، به دنبال کاهش قابل توجهی از جرم و جنایت است. در نهایت، میلیونهایی که صرف دکترین کشنده با استفاده از مطبوعات و اخبار "پخته شده" به نفع این یا آن حزب، از این سیاستمدار و یا شرکت استثمار کننده است.




اما بیش از آن، ما باید حساب تمام کارهایی را که به زباله های عظیم منتهی می شود را، برای نگهداری اصطبل ها، سگ دانی ها و همراهان ثروتمندان، بطور مثال، داشته باشیم؛ راضی نگه داشتن هوسهای جامعه و به سلیقه های انحرافی از توده مد روز؛ از سوی دیگر مصرف کننده را مجبور می کنند تا چیزی را که او نمی خواهد خرید کند یا با استفاده از تبلیغات جنسی نامرغوب را به او تحمیل کنند، و در تولید محصولاتی که از طرف دیگر کاملا زیان آور است، 
 اما برای سازنده سود آور است.
آنچه که در این راه تلف شده است، کافی است که ثروت واقعی ما را دو برابر کند، یا اینکه آسیاب های و کارخانه های ما را با ماشین آلاتی پر کنند، که به زودی فروشگاه ها را با تمام آنچه که در حال حاضر به دو سوم کشور نرسیده است پر می کند. در سیستم فعلی ما، یک چهارم کامل از تولید کنندگان در هر کشور مجبور به بیکار ماندن از سه یا چهار ماه در سال است و کار یک چهارم دیگر، اگر نه نیمی، نتایجی بهتر از سرگرمی ثروتمندها یا استثمار عموم ندارد

بنابراین، اگر از یک سو در نظر گرفته شود، سرعتی را که با آن کشورهای متمدن قدرت تولید خود را افزایش می دهند، و از سوی دیگر، محدودیت های تعیین شده برای این تولید، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، با شرایط موجود، می توان نتیجه گرفت که یک سیستم اقتصادی کمی روشنتر اجازه می دهد تا در طی چند سال بسیاری از محصولات مفید را تلنبار کرد بطوری که مجبور می شوند فریاد بزنند: "کافی است، ما زغال سنگ و نان و پوشاک به اندازه کافی داریم! بگذارید به این فکر کنیم که چگونه از قدرتمان و اوقات فراغتمان به بهترین وجه استفاده کنیم . "


نه، مقدار زیاد برای همه یک رویا نیست - گرچه در آن روزهای واقعا قدیم یک رویا بود؛ زمانی که یک مرد با تمام درد و رنجش به سختی می توانست یک پیمانه گندم را از یک هکتار زمین کسب کند و مجبور بود همه وسایلی را که در کشاورزی و صنعت استفاده می شد به صورت دستی پیاده کند. در حال حاضر دیگر رویا نیست، زیرا انسان موتوری اختراع کرده است که با یک آهن کوچک و چند کیلوگرم زغال سنگ، به او تسلط بر یک موجود قوی و مودب به عنوان اسب را می دهد و او را قادر می سازد تا

پیچیده ترین
ماشین آلات را به حرکت در آورد.

اما اگر مقدار زیاد برای همه به یک واقعیت تبدیل شود، این سرمایه عظیم
شهرها، خانه ها، مراتع، زمین های زراعی، کارخانه ها،
بزرگراه ها آموزش و پرورش نباید به عنوان مالکیت خصوصی در نظر گرفته شود که انحصارطلبان بتوانند به میل خود از دستش خلاص شوند.

این ثروت غنی، که با درد و رنج بدست آمده،ساخته شده،روشمند و یا اختراع شده توسط اجدادمان، باید ملک مشترک باشد، تا بلکه منافع جمعی افراد بتواند از آن بیشترین سود را برای همه به دست آورد.


باید سلب مالکیت شوند.رفاه همگان هدف؛ سلب مالکیت وسیله است.

II
سلب مالکیت، پس این مشکلی است که تاریخ در مقابل انسانهای قرن بیستم قرار داده است: بازگشت به کمونیسم در تمام خدمتی که به رفاه انسان مربوط میشود.

اما این مشکل را نمی توان با استفاده از قوانین حل کرد. هیچ کس تصور نمی کند. فقرا، همچنین ثروتمندان، درک می کنند که نه دولت های موجود و نه هر چیزی که ممکن است از تغییرات سیاسی ممکن بوجود آید، قادر به یافتن یک راه حل نخواهند بود. ما ضرورت انقلاب اجتماعی را احساس می کنیم؛ و هر دو ثروتمند و فقیر، تشخیص می دهند که این انقلاب حتمی است، که ممکن است در چند سال آینده رخ دهد.

در نیمه دوم قرن نوزدهم یک تغییر بزرگ در اندیشه رخ داده است؛ اما توسط طبقه دارا سرکوب شد و تکامل طبیعی آن را انکار کرد، این روحیه نوین باید زنجیرهایش را با خشونت بشکند و خود را در یک انقلاب تحقق بخشد.


از کجا انقلاب می آید؟ چگونه آمدن خود را اعلام می کند؟ هیچ کس نمی تواند به این سئوالات پاسخ دهد. آینده پنهان است. اما کسانی که به تماشا نشسته و فکر می کنند علامت ها را اشتباه نمی گیرند: کارگران و استثمارگران، انقلابیون و محافظه کاران، متفکران و افراد اهل عمل، همه احساس می کنند که انقلاب در نزدیکی هاست.


خوب، پس ما چه کار خواهیم کرد وقتی صاعقه زده شد؟

همه ما علاقه زیادی به مطالعه بخش نمایشی (هیجانی و چشمگیر) انقلاب داشته ایم و خیلی کمتر به بخش عملی انقلاب توجه کرده ایم، بنابراین ما فقط مستعد دیدن جلوه های صحنه ای از این جنبش های بزرگ هستیم؛ مبارزه روزهای اول؛ باریکاد ها. اما این مبارزه، اولین کشمکش، به زودی پایان می یابد و تنها پس از فروپاشی نظام قدیم است که می توان گفت  کار واقعی انقلاب آغاز می شود.

منحط/فرسوده و بی قدرت،از همه طرف مورد حمله قرار گرفت، حاکمان قدیمی 
به زودی توسط نسیم قیام ریشه کن شدند. در چند روز سلطنت طبقه متوسط در سال 1848 دیگر وجود نداشت و در حالی که لوئی فیلیپ با تاکسی پا به فرار گذاشته بود، پاریس "شاه شهروند"ش را فراموش کرده بود. دولت 'تی یر'(*) در روز 18 مارس 1871، در چند ساعت، ناپدید شد، پاریس را به سرنوشتش خودش رها کرد
. با این حال 1848 و 1871 فقط شورش بودند. 
پیش از انقلاب مردمی، رئسای "نظم قدیم" با سرعت شگفت انگیزی ناپدید می شوند. نگهبانان آن از کشور
پرواز میکنند، تا در جای امن دیگری به دسیسه پردازی مشغول و دست به اقدامات لازم برای بازگرداندن می شوند .

(*)
Thiers 

دولت سابق ناپدید شد، ارتش، با تردید قبل از جریان نظر مردمی، دیگر از فرماندهانشان  اطاعت نمیکند، که همگی با احتیاط رخت بر بستند. سربازان بدون دخالت یا پیوستن به شورشیان آماده باش ایستاده اند. پلیس، در آرامش ایستاده است، مطمئن نیست آیا به  جمعیت حمله کند یا فریاد بزند:"زنده باد کمون!" در حالی که بعضی از آنها به پایگاه هایشان عقب نشینی می کنند "منتظر لذت بردن از دولت جدید". شهروندان ثروتمند صندوق هایشان را بسته و خود را به مکان های امنی میرسانند. مردم باقی می مانند.این چگونه آغاز شدن یک انقلاب است.

در چند شهر بزرگ، کمون اعلام شده است. در خیابان ها چندین هزار نفر از مردان سرگردان هستند و در شب آنها به باشگاه/کلوب های بالبداهه ساخته شده سرازیر می شوند و می پرسند: "چه کار 
باید بکنیم؟" و مشتاقانه حول و حوش امورات عمومی صحبت می کنند.همگان از خود 
علاقه نشان میدهند؛ کسانی که دیروز کاملا بی تفاوت بودند، شاید متعصب ترین باشند.درهمه جا،حسن نیت زیاد ومیل شدیدی هست تا پیروزی را قطعی کنند. .زمانیست که اعمال از خود گذشته بی نظیری رخ می دهد.مردم آماده به جلو رفتن هستند 

 این باشکوه است،عالی؛ اما هنوز یک انقلاب نیست.
نه، تنها الان است که کار انقلابیون آغاز شده.


بدون شک، تشنگی برای انتقام راضی خواهد شد. وترینس و توماسس مقدار زیادی برای نامحبوب بودنشان پرداخت خواهند کرد،اما اینها صرفا رویدادهایی از مبارزه هستند- نه .انقلاب
Watrins / Thomases

سیاستمداران سوسیالیست، رادیکال ها، نابغه های نادیده گرفته شده 

روزنامه نگاری
، سخنوران از پا در آمده - 
هم شهروندان طبقه متوسط 

و هم کارگران- با عجله به شهرداری و دفاتر دولتی رفتند

، برای گرفتن کرسی های خالی. برخی از آنها خود را با نوار طلایی و نقره ای،برای رضایت قلبی، مزین می کنند، خود را در آینه های وزیران تحسین می کنند و بررسی می کنند، تا با توجه به اهمیت مناسب برای موقعیت های جدیدشان، دستوراتی  ارائه دهند. چگونه می توانستند رفقای خود را در اداره یا کارگاه بدون داشتن یک حمایل  قرمز، کلاه گلدوزی شده و ژستهای آمرانه تحت تاثیر قرار دهند! دیگران خود را در کاغذهای رسمی دفن خواهند کرد، با بهترین اراده، تلاش می کنند تا سر و تهش را بفهمند. آنها قوانینی وضع و احکامی با کلماتی پر طمطراق صادر میکنند 
که هیچ کس بخودش زحمت اجرا کردنش را نمیدهد- زیرا انقلاب آمده است.




برای دادن قدرت/اتوریته به خود که فاقد آنند،آنها بدنبال جواز گرفتن از اشکال قدیمی حکومت هستند. آنها 

نام 'دولت موقت'، 'کمیته امنیت عمومی'، 'شهردار'، 'فرماندار شورای شهر'، 'کمیساریای امنیت عمومی'، و غیره 
بر خود میگذارند
. انتخاب یا مدعی شده، آنها در هیئت مدیره یا در شوراهای کمونی جمع می شوند 
، جایی که در آن مردان از 10 و 20 مکتب  مختلف جمع خواهند شد، به نمایندگی
، نه به عنوان بسیاری از 'کلیساهای خصوصی'، همانطور که  اغلب گفته می شود، بلکه به عنوان بسیاری ازمفاهیم در مورد دامنه، تحمل و هدف انقلاب . امکان گرایان، کلکتیویست گرایان، رادیکال ها،
ژاکوبین ها، بلانکی ها، در کنار هم قرار خواهند گرفت و وقتشان را به جنگ کلمات بهدر می دهند. افراد صادق همراه با آنهایی که بلند پرواز هستند، که تنها رویایشان 
قدرت است و همینکه به مقام بالایی رسیدند پشت پا میزنند/لگد مال میکنند مردم را. همه با دیدگاه های کاملا متضاد دور هم جمع شده و مجبور به وارد شدن به اتحاد های زود گذر می شوند تا بتوانند اکثریت را تشکیل دهند که می تواند فقط یک روز دوام آورد. مشاجره كردن،همدیگر را مرتجع،اتوریته گرا، و رذل خواندن، ناتوان از رسيدن به 
درک هر گونه اقدام جدی، وارد بحث در مورد چیزهای بی اهمیت شدن، هیچ چیزی بهتر از اعلامیه های گزاف گویانه/قلنبه 
تولید نکردن 
؛ همش برای اینکه به خود بیش از حد اهمیت دادن 
در حالی که قدرت واقعی جنبش در خیابان ها ست.
Possibilists,Collectivists,Jacobins، Blanquists


همه این ممکن است کسانی را راضی کند که سن/صحنه نمایش را دوست دارند، اما این انقلاب نیست. هیچ چیز هنوز انجام نشده است.

و در عین حال، مردم رنج می برند. کارخانه ها بی استفاده هستند، کارگاه ها بسته می شوند؛ صنعت متوقف شده است. کارگر حتی دستمزد ناکافی که قبلا متعلق به او بود را به دست نمی آورد. قیمت
 غذا بالا می رود. با آن تعصب قهرمانانه که همیشه مشخصه آنها بوده و در بحران های بزرگ به شکوه می رسند، مردم صبورانه انتظار میکشند. آنها در سال 1848 گفتند "ما این سه ماه را در خدمت جمهوری قرار می دهیم،" در حالی که '
نمایندگان آنها' و آقایان حکومت جدید، تا بد جنس ترین فرد اداره، حقوق خود را به طور منظم دریافت کردند.



مردم رنج میکشند. با ایمان کودکانه، با طنز خوب توده هایی که به رهبرانشان اعتقاد دارند، آنها 
فکر می کنند "آنسو"، در مجلس، در شورای شهر، در 
کمیته امنیت عمومی، رفاه آنها مورد توجه قرار گرفته است. اما "آنطرف" آنها راجع به همه چیز بحث می کنند
 جز رفاه مردم. در سال 1793، 
در حالی که قحطی فرانسه را ویران کرد و انقلاب را فلج ؛ 
در حالی که مردم به عمق بدبختی رسیده بودند، هرچند شالیزه لیزه با واگنهای لوکسی که زنان جواهرات زرق و برق دارشان را به نمایش می گذاشتند، روبسپیر از ژاکوبین ها می خواست تا درباره رساله اش در مورد قانون اساسی انگلیس صحبت کنند. در حالی که 
کارگران در سال 1848 از توقف عمومی تجارت رنج می بردند، دولت موقت و مجلس در مورد حقوق بازنشستگی نظامیان و کار در زندان مشاجره میکردند بدون آنکه ککشان بزند که مردم چگونه در طی 
بحران وحشتناک زندگیشان میگذشت. و آیا میتوان  کمون پاریس را سرزنش کرد، که در زیر خمپاره/توپ پرووس ها متولد شد، و 
تنها هفتاد روز دوام آورد، که برای همین خطا بود - ناتوانی در درک اینکه انقلاب نمی تواند پیروز شود، مگر آنکه آنهایی که برایش مبارزه کردند تغذیه شوند: اینکه با پانزده پنس در روز یک فرد نمی تواند هم در استحکامات مبارزه کند و همزمان نان خانواده اش را تامین .

مردم رنج می برند و می گویند: "چطور می توان از این مشکلات بدر آمد ؟"

III
 
به نظر ما تنها یک پاسخ برای این سئوال است: ما باید تشخیص دهیم و با صدای بلند
اعلام کنیم که هر کدام، هر مقامی که در جامعه قدیم داشته، چه قدرتمند یا ضعیف، توانا یا ناتوان، قبل از هر چیز، حق زندگی دارد، و اینکه جامعه ملزم است، بدون استثناء، ابزار زیستن را در اختیار همگان به اشتراک گذارد. ما باید این را تایید کنیم و آن را با صدای بلند اعلام نموده و به آن عمل کنیم.


از روز اول انقلاب امورات طوری باید مدیریت شود

، که کارگر بداند عصر جدیدی در مقابل  او دارد

باز می شود ؛

 که از این پس هیچکس نیازی به قوز کردن زیر پلها را ندارند، در حالی که کاخ ها وجود دارند، هیچ کس 
نیازی به روزه گرفتن در میان فراوانی ندارد، هیچ کس نیاز نیست از سرما، در نزدیکی مغازه های پر از خز، تلف شود؛ که همه چیز برای همه است، در عمل 
و همچنین در تئوری، و اینکه در نهایت، برای اولین بار در 
تاریخ، انقلابی انجام شده که نیازهایمردم را در دستور کار خود داده  قبل از اینکه به آنها وظایفشان را گوشزد کند
.




این نمی تواند توسط مجلس اعمال شود، بلکه


تنها با در اختیار گرفتن فوری و موثر


 تمام آنچه که لازم است


 برای اطمینان از رفاه همگان؛ این 


تنها راه واقعا علمی برای رفتن به کار است،


 تنها راهی است که توسط توده مردم فهمیده می شود و مورد خواستشان است.  



ما باید به نام مردم، انبارها، مغازه های پر از لباس، و خانه های مسکونی را بدست گیریم. هیچ چیز نباید هدر رود. ما باید بدون تأخیر سازماندهی کرده تا گرسنه ها را تغذیه کنیم، همه خواستها را برآورده، همه نیازها را فراهم، دست به تولید بزنیم، 


نه برای منافع ویژه 
 این یکی یا آن یکی، بلکه دادن اطمینان به کل جامعه که زندگی و توسعه آن تامین است.

بس است کلمات مبهمی مانند" حق کار" که با آن



مردم در سال 1848 گمراه شدند و


  هنوز با متوسل شدن به آن امید گمراه کردنشان هست. بگذارید شجاعت داشته باشیم به رسمیت بشناسیم ،که تحقق از این پس به بعد، رفاه برای همگان ، باید عملی شود .




زمانی که کارگران خواهان حق کار در سال 1848 بودند، کارگاه های ملی و شهرداری  سازماندهی شدند، و 



کارگران با نرخ 1 اس.8 د در روز برای خر حمالی فرستاده شدند! 
زمانی که آنها پرسیدند کارگران باید سازماندهی شوند، پاسخ این بود: "صبر داشته باشد، دوستان، دولت آن را بررسی خواهد کرد؛ در ضمن فعلا این 1اس.8 د شما. خستگی در کنید، زحمتکشان شجاع، بعد از مبارزه مادام العمر برای غذا!". در ضمن، خمپاره ها آموزش می دیدند، سربازان ذخیره فراخوانده شدند، و کارگران که خود توسط بسیاری از روش های 



به خوبی شناخته شده طبقات متوسط با بی نظمی مواجه بودند، تا اینکه در یک روز فاخر به آنها گفته شد که به آفریقا رفته و آنجا را به استعمار خود در آورند یا اینکه اعدام می شوند .




1s.8d





اگر کارگران خواهان حق رفاه باشند نتیجه 



بسیار متفاوت خواهد بود!




 با خواهان این حق آنها خواهان حق داشتن ثروت جامعه می باشند، به گرفتن خانه ها برای اسکان یافتن، با توجه به نیازهای هر خانواده؛ با بدست گرفتن انبارهای مواد غذایی و معنای فراوانی را یاد گرفتن،

 پس از اینکه قحطی را خیلی خوب شناختن. آنها حق خود را به تمام ثروت - میوه کار نسل های گذشته و حال حاضر- اعلام می کنند و از معنی آن یاد میگیرند لذت ببرند از آن




 لذت های بالاتر هنر و علم که مدتهای مدیدی ست در انحصار طبقه متوسط بوده.








و در حالی که دفاع میکنند از حق خود برای راحت زندگی کردن، آنها دفاع می کنند، ازچیزی که هنوز اهمیت بیشتری دارد،از حق این تصمیم گیری برای خود که راحتی چه باید باشد، چه باید تولید شود تا اطمینان حاصل شود







، و چیزی 





که دیگر ارزش ندارد 








را دور بیاندازند.

"حق داشتن رفاه" یعنی امکان زندگی مانند 





انسان ها، و پرورش کودکان به عنوان اعضای یک جامعه بهتر از ما، در حالی که "حق کار" فقط به معنی حق همیشه بودن برده دستمزد، یک خرحمال،ی که توسط طبقه متوسط آینده بر آن حکومت میشود و استثمار. حق رفاه انقلاب اجتماعی است، حق کار یعنی چیزی نیست جز تردمیل تجاری . وقت آن است که کارگر بتواند  از 



حقش به میراث مشترک دفاع کند 



و مالکیت را در اختیار بگیرد  .