Sonntag, 28. Oktober 2018

فتح نان( رفیق پیتر کروپوتکین): فصل دوم: رفاه برای همه


فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 

Peter Kropotkin

ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 

فصل دوم: رفاه برای همه

I

رفاه برای همه یک رویا نیست. ممکن است، قابل اجرا، به خاطر تمام آنچه که اجداد 
ما برای افزایش قدرت تولید انجام داده اند.

ما واقعا می دانیم که تولید کنندگان، هرچند که تقریبا یک سوم از ساکنان کشورهای متمدن را تشکیل می دهند، حتی همین الان آنقدر کمیتی از کالاها تولید می کنند که می توانند یک حدی از رفاه را به هر خانه برسانند. ما بیشتر می دانیم که اگر همه کسانی که امروز زحمات کار دیگران را برباد میدهند(ولخرجی و اسراف میکنند)،مجبور می شدند اوقات فراغت خود را به کار مفیدی بگذرانند، ثروت ما
 نسبت به تعداد تولید کنندگان،و بیشتر، افزایش می یافت. در نهایت ما می دانیم که بر خلاف نظریه بیان شده توسط مالتوس(*) - آن پیشگوی اقتصاد طبقه متوسط - قدرت تولیدی نژاد بشر نسبت خیلی سریعتری دارد تا قدرت تولید مثلش. هر چقدر افراد با ضخامت بیشتری بر روی زمین دور هم جمع شو
ند، سریعتر خواهد بود قدرت رشد تولید ثروتشان.
(*)Malthus


بدینسان، اگرچه جمعیت انگلستان از سال 1844 تا 1890  62 درصد افزایش یافته است، تولید آن حتی با پائین ترین حد برآورد شده، با 130 درصد افزایش یافته است. در فرانسه، که جمعیت در آن رشد کندتری داشته، افزایش تولید، با این حال بسیار سریع است. علیرغم بحران هایی که  کشاورزی اغلب با آن دست بگریبان است، بدون توجه به دخالت دولت، مالیات بر خون (خدمت اجباری) و تجارت سوداگرانه و مالی ، تولید گندم در فرانسه چهار برابر شده و تولید صنعتی 
بیش از ده برابر در طول هشتاد سال گذشته. در ایالات متحده، پیشرفت حتی چشمگیرتر است.علی رغم مهاجرت، یا دقیقا به دلیل هجوم نیروی کار مازاد اروپایی، ایالات متحده ثروتش را ده برابر افزایش داده است.







با این حال، این ارقام هنوز یک ایده بسیار ضعیفی ست از آنچه که ثروت ما تحت شرایط بهتر میتواند باشد. در کنار رشد سریع قدرتهای تولید کننده ثروت، ما شاهد افزایش رشد قابل ملاحظه ای از افراد مهمل/تنبل و واسطه گران هستیم. به جای اینکه سرمایه به تدریج در.     دست چند نفر متمرکز شود، تا تنها برای جامعه فقط خلع ید چند میلیونر لازم باشد و صاحب قانونی ارثیه شود- بجای اثبات واقعی این پیش بینی سوسیالیستی، درست عکس این در حال وقوع است: زاد و ولد انگل ها همواره افزایش می یابد.







در فرانسه، ده تولید  کننده واقعی برای هر سی ساکنین وجود ندارد.
 کل ثروت کشاورزی کشور کار کمتر از هفت میلیون نفر از مردان است و در دو صنعت بزرگ، معدنکاری و تجارت نساجی، تعداد کارگران کمتر از 2 و نیم میلیون نفر است. اما استثمارگران کارگر، چند نفر هستند؟ در انگلستان کمی بیش از یک میلیون نفر 





کارگر - مردان، زنان و کودکان - در تمام معاملات نساجی کار می کنند؛ کمتر از نهصد هزار نفر در 
معادن کار میکنند؛ خیلی کمتر از دو میلیون بر روی زمین کار میکنند، و از آخرین سرشماری صنعتی مشخص شد که تنها کمی   بیش از چهار میلیون نفر از مردان، زنان و کودکان
در تمام صنایع کار می کنند. (1) به طوری که آمارگیران باید در تمام ارقام اغراق کنند تا به رقم حداکثر هشت میلیون تولید کننده در برابر چهل و پنج میلیون نفر ساکنین برسند. بطور قطع، سازندگان کالاهائی که از انگلستان به تمام نقاط جهان صادر می کنند تنها شامل شش تا هفت میلیون کارگر میباشد. و سهم سهامداران و واسطه هایی که اولین دستآوردهای کار را از دور و نزدیک به جیب میزنند و انباشت در آمد بدون زحمت با قرار دادن خودشان بین تولید کنندگان و مصرف کننده چقدر است؟


























































































(1)




























4013711 نفر در حال حاضر در تمامی 53 شاخه صنایع مختلف، از جمله کارهای جنگی دولتی،
و 241،530 کارگر در حال ساخت و نگهداری راه آهن و تولید کل به ارزش 1،041،037،000 و خروجی خالص 

است 
406،799،000.

این تازه همش هم نیست. صاحبان سرمایه به طور مداوم تولید را با محدود کردن تولید کاهش می دهند. ما لازم نیست صحبت کنیم از بارگیری صدف هایی را که به دریای ریخته می شود تا جلوگیری شود از، خوراک لذیذ رزرو شده ثروتمندان،غذایی برای مردم. ما نیازی به صحبت کردن در مورد هزار و یک جنس لوکس، غذا وغیره وغیره نداریم که همانند صدف به آنان برخورد می شود
. کافیست یادآور شد چگونه تولید چیزهای خیلی ضروری محدود می شود. لژیون معدنچیان آماده و تمایل به حفاری هر روزه زغال سنگ  دارند، و فرستادنش به کسانی که از سرما بخود می لرزند؛ اما اغلب یک سوم و یا حتی  نیمی از آنها ممنوع می شوند که بیش از سه روز در هفته کار کنند، چرا که، قطعا، قیمت زغال سنگ باید حفظ شود! کار هزاران بافنده با کارگاههای نساجی ممنوع است، هرچند همسران و فرزندانشان ژنده پوش اند واگر چه سه چهارم جمعیت اروپا چیزی شایسته  لباس بر تن ندارند.

صدها کوره های ذوب آهن،هزاران کارخانه به طور دوره ای بی استفاده می مانند، بقیه  فقط نیمه وقت کار می کنند و در هر کشور متمدن، جمعیت دائمی حدود دو میلیون نفر است که نیازمند کار هستند ، اما از آنها کار دریغ میشود .

چقدر خوشحال خواهند شد میلیون ها نفر از مردم اگر میتوانستند زمین های بایر را احیا یا زمین های بد کشت شده را به کشتزارهای حاصلخیز تبدیل کنند،غنی از برداشت ! محصول یک سال کار خوب، کافی خواهد بود که پنجاه برابر کند تولید آن میلیون ها هکتار زمین را در این کشور، که در حال حاضر به عنوان "مراتع دائمی" بی حاصل مانده، یا زمینهای خشک جنوب فرانسه که اکنون فقط حدود هشت پیمانه گندم، در هر هکتار بار میدهد.اما، مردانی که خوشحال خواهند شد پیشگامان جسوری در بسیاری از شاخه های فعالیت تولید ثروت شوند، باید دستان خود را باز دارند؛ زیرا صاحبان زمین، معادن و کارخانه ها ترجیح می دهند سرمايه خود را - به سرقت برده شده از ابتدا - در اوراق قرضه ترکیه یا مصر، یا در معادن طلای پاتگونوی سرمایه گذاری کنند، و به همین ترتیب، فله ها(دهقانان)ی مصری، تبعیدیان ایتالیایی و باربرهای چینی ها را برده های دستمزد بگیر خود کنند.
Patagonian

این محدودیت مستقیم و عمدی تولید است؛ 
اما محدودیتی
غیرمستقیم 
و نه با هدفی  مشخص 
نیز وجود دارد که شامل صرف هزینه های انسانی بر روی اشیائی که کاملا بی فایده است و یا فقط برای ارضا بطالت احمقانه ثروتمندان است.


 غیرممکن است حساب کردن میزان ثروت محدود شده غیرمستقیم را، میزان انرژی تلف شده را، که ممکن بود در تولید مورد مصرف قرار گیرد، و مهمتر از همه چیز تهیه ماشین آلات مورد نیاز برای تولید. کافی است مبلغ عظیمی را که توسط اروپا، 
به منظور دستیابی صرف به کنترل بازارها، 
صرف هزینه تسلیحات میشود را 
ذکر کرد، و به همین ترتیب کالاهای خود را بزور به سرزمین های همسایه تحمیل و استثمار را در خانه آسان تر می کند؛ میلیون هایی که هر ساله به مقامات مختلف پرداخته می شود، که وظیفه شان این است که "حقوق" اقلیت ها را حفظ کنند - حق، یعنی چند مرد ثروتمند - برای دستکاری کردن فعالیت های اقتصادی ملل؛ میلیون هایی که خرج قضات، زندان ها، پلیس ها و تمام ضمائم به اصطلاح عدالت-بدون صرفه- می شوند.
زیرا ما می دانیم که هر گونه کاهش، هر چند کوچک، از بدبختی شهرهای بزرگ ما، به دنبال کاهش قابل توجهی از جرم و جنایت است. در نهایت، میلیونهایی که صرف دکترین کشنده با استفاده از مطبوعات و اخبار "پخته شده" به نفع این یا آن حزب، از این سیاستمدار و یا شرکت استثمار کننده است.




اما بیش از آن، ما باید حساب تمام کارهایی را که به زباله های عظیم منتهی می شود را، برای نگهداری اصطبل ها، سگ دانی ها و همراهان ثروتمندان، بطور مثال، داشته باشیم؛ راضی نگه داشتن هوسهای جامعه و به سلیقه های انحرافی از توده مد روز؛ از سوی دیگر مصرف کننده را مجبور می کنند تا چیزی را که او نمی خواهد خرید کند یا با استفاده از تبلیغات جنسی نامرغوب را به او تحمیل کنند، و در تولید محصولاتی که از طرف دیگر کاملا زیان آور است، 
 اما برای سازنده سود آور است.
آنچه که در این راه تلف شده است، کافی است که ثروت واقعی ما را دو برابر کند، یا اینکه آسیاب های و کارخانه های ما را با ماشین آلاتی پر کنند، که به زودی فروشگاه ها را با تمام آنچه که در حال حاضر به دو سوم کشور نرسیده است پر می کند. در سیستم فعلی ما، یک چهارم کامل از تولید کنندگان در هر کشور مجبور به بیکار ماندن از سه یا چهار ماه در سال است و کار یک چهارم دیگر، اگر نه نیمی، نتایجی بهتر از سرگرمی ثروتمندها یا استثمار عموم ندارد

بنابراین، اگر از یک سو در نظر گرفته شود، سرعتی را که با آن کشورهای متمدن قدرت تولید خود را افزایش می دهند، و از سوی دیگر، محدودیت های تعیین شده برای این تولید، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، با شرایط موجود، می توان نتیجه گرفت که یک سیستم اقتصادی کمی روشنتر اجازه می دهد تا در طی چند سال بسیاری از محصولات مفید را تلنبار کرد بطوری که مجبور می شوند فریاد بزنند: "کافی است، ما زغال سنگ و نان و پوشاک به اندازه کافی داریم! بگذارید به این فکر کنیم که چگونه از قدرتمان و اوقات فراغتمان به بهترین وجه استفاده کنیم . "


نه، مقدار زیاد برای همه یک رویا نیست - گرچه در آن روزهای واقعا قدیم یک رویا بود؛ زمانی که یک مرد با تمام درد و رنجش به سختی می توانست یک پیمانه گندم را از یک هکتار زمین کسب کند و مجبور بود همه وسایلی را که در کشاورزی و صنعت استفاده می شد به صورت دستی پیاده کند. در حال حاضر دیگر رویا نیست، زیرا انسان موتوری اختراع کرده است که با یک آهن کوچک و چند کیلوگرم زغال سنگ، به او تسلط بر یک موجود قوی و مودب به عنوان اسب را می دهد و او را قادر می سازد تا

پیچیده ترین
ماشین آلات را به حرکت در آورد.

اما اگر مقدار زیاد برای همه به یک واقعیت تبدیل شود، این سرمایه عظیم
شهرها، خانه ها، مراتع، زمین های زراعی، کارخانه ها،
بزرگراه ها آموزش و پرورش نباید به عنوان مالکیت خصوصی در نظر گرفته شود که انحصارطلبان بتوانند به میل خود از دستش خلاص شوند.

این ثروت غنی، که با درد و رنج بدست آمده،ساخته شده،روشمند و یا اختراع شده توسط اجدادمان، باید ملک مشترک باشد، تا بلکه منافع جمعی افراد بتواند از آن بیشترین سود را برای همه به دست آورد.


باید سلب مالکیت شوند.رفاه همگان هدف؛ سلب مالکیت وسیله است.

II
سلب مالکیت، پس این مشکلی است که تاریخ در مقابل انسانهای قرن بیستم قرار داده است: بازگشت به کمونیسم در تمام خدمتی که به رفاه انسان مربوط میشود.

اما این مشکل را نمی توان با استفاده از قوانین حل کرد. هیچ کس تصور نمی کند. فقرا، همچنین ثروتمندان، درک می کنند که نه دولت های موجود و نه هر چیزی که ممکن است از تغییرات سیاسی ممکن بوجود آید، قادر به یافتن یک راه حل نخواهند بود. ما ضرورت انقلاب اجتماعی را احساس می کنیم؛ و هر دو ثروتمند و فقیر، تشخیص می دهند که این انقلاب حتمی است، که ممکن است در چند سال آینده رخ دهد.

در نیمه دوم قرن نوزدهم یک تغییر بزرگ در اندیشه رخ داده است؛ اما توسط طبقه دارا سرکوب شد و تکامل طبیعی آن را انکار کرد، این روحیه نوین باید زنجیرهایش را با خشونت بشکند و خود را در یک انقلاب تحقق بخشد.


از کجا انقلاب می آید؟ چگونه آمدن خود را اعلام می کند؟ هیچ کس نمی تواند به این سئوالات پاسخ دهد. آینده پنهان است. اما کسانی که به تماشا نشسته و فکر می کنند علامت ها را اشتباه نمی گیرند: کارگران و استثمارگران، انقلابیون و محافظه کاران، متفکران و افراد اهل عمل، همه احساس می کنند که انقلاب در نزدیکی هاست.


خوب، پس ما چه کار خواهیم کرد وقتی صاعقه زده شد؟

همه ما علاقه زیادی به مطالعه بخش نمایشی (هیجانی و چشمگیر) انقلاب داشته ایم و خیلی کمتر به بخش عملی انقلاب توجه کرده ایم، بنابراین ما فقط مستعد دیدن جلوه های صحنه ای از این جنبش های بزرگ هستیم؛ مبارزه روزهای اول؛ باریکاد ها. اما این مبارزه، اولین کشمکش، به زودی پایان می یابد و تنها پس از فروپاشی نظام قدیم است که می توان گفت  کار واقعی انقلاب آغاز می شود.

منحط/فرسوده و بی قدرت،از همه طرف مورد حمله قرار گرفت، حاکمان قدیمی 
به زودی توسط نسیم قیام ریشه کن شدند. در چند روز سلطنت طبقه متوسط در سال 1848 دیگر وجود نداشت و در حالی که لوئی فیلیپ با تاکسی پا به فرار گذاشته بود، پاریس "شاه شهروند"ش را فراموش کرده بود. دولت 'تی یر'(*) در روز 18 مارس 1871، در چند ساعت، ناپدید شد، پاریس را به سرنوشتش خودش رها کرد
. با این حال 1848 و 1871 فقط شورش بودند. 
پیش از انقلاب مردمی، رئسای "نظم قدیم" با سرعت شگفت انگیزی ناپدید می شوند. نگهبانان آن از کشور
پرواز میکنند، تا در جای امن دیگری به دسیسه پردازی مشغول و دست به اقدامات لازم برای بازگرداندن می شوند .

(*)
Thiers 

دولت سابق ناپدید شد، ارتش، با تردید قبل از جریان نظر مردمی، دیگر از فرماندهانشان  اطاعت نمیکند، که همگی با احتیاط رخت بر بستند. سربازان بدون دخالت یا پیوستن به شورشیان آماده باش ایستاده اند. پلیس، در آرامش ایستاده است، مطمئن نیست آیا به  جمعیت حمله کند یا فریاد بزند:"زنده باد کمون!" در حالی که بعضی از آنها به پایگاه هایشان عقب نشینی می کنند "منتظر لذت بردن از دولت جدید". شهروندان ثروتمند صندوق هایشان را بسته و خود را به مکان های امنی میرسانند. مردم باقی می مانند.این چگونه آغاز شدن یک انقلاب است.

در چند شهر بزرگ، کمون اعلام شده است. در خیابان ها چندین هزار نفر از مردان سرگردان هستند و در شب آنها به باشگاه/کلوب های بالبداهه ساخته شده سرازیر می شوند و می پرسند: "چه کار 
باید بکنیم؟" و مشتاقانه حول و حوش امورات عمومی صحبت می کنند.همگان از خود 
علاقه نشان میدهند؛ کسانی که دیروز کاملا بی تفاوت بودند، شاید متعصب ترین باشند.درهمه جا،حسن نیت زیاد ومیل شدیدی هست تا پیروزی را قطعی کنند. .زمانیست که اعمال از خود گذشته بی نظیری رخ می دهد.مردم آماده به جلو رفتن هستند 

 این باشکوه است،عالی؛ اما هنوز یک انقلاب نیست.
نه، تنها الان است که کار انقلابیون آغاز شده.


بدون شک، تشنگی برای انتقام راضی خواهد شد. وترینس و توماسس مقدار زیادی برای نامحبوب بودنشان پرداخت خواهند کرد،اما اینها صرفا رویدادهایی از مبارزه هستند- نه .انقلاب
Watrins / Thomases

سیاستمداران سوسیالیست، رادیکال ها، نابغه های نادیده گرفته شده 

روزنامه نگاری
، سخنوران از پا در آمده - 
هم شهروندان طبقه متوسط 

و هم کارگران- با عجله به شهرداری و دفاتر دولتی رفتند

، برای گرفتن کرسی های خالی. برخی از آنها خود را با نوار طلایی و نقره ای،برای رضایت قلبی، مزین می کنند، خود را در آینه های وزیران تحسین می کنند و بررسی می کنند، تا با توجه به اهمیت مناسب برای موقعیت های جدیدشان، دستوراتی  ارائه دهند. چگونه می توانستند رفقای خود را در اداره یا کارگاه بدون داشتن یک حمایل  قرمز، کلاه گلدوزی شده و ژستهای آمرانه تحت تاثیر قرار دهند! دیگران خود را در کاغذهای رسمی دفن خواهند کرد، با بهترین اراده، تلاش می کنند تا سر و تهش را بفهمند. آنها قوانینی وضع و احکامی با کلماتی پر طمطراق صادر میکنند 
که هیچ کس بخودش زحمت اجرا کردنش را نمیدهد- زیرا انقلاب آمده است.




برای دادن قدرت/اتوریته به خود که فاقد آنند،آنها بدنبال جواز گرفتن از اشکال قدیمی حکومت هستند. آنها 

نام 'دولت موقت'، 'کمیته امنیت عمومی'، 'شهردار'، 'فرماندار شورای شهر'، 'کمیساریای امنیت عمومی'، و غیره 
بر خود میگذارند
. انتخاب یا مدعی شده، آنها در هیئت مدیره یا در شوراهای کمونی جمع می شوند 
، جایی که در آن مردان از 10 و 20 مکتب  مختلف جمع خواهند شد، به نمایندگی
، نه به عنوان بسیاری از 'کلیساهای خصوصی'، همانطور که  اغلب گفته می شود، بلکه به عنوان بسیاری ازمفاهیم در مورد دامنه، تحمل و هدف انقلاب . امکان گرایان، کلکتیویست گرایان، رادیکال ها،
ژاکوبین ها، بلانکی ها، در کنار هم قرار خواهند گرفت و وقتشان را به جنگ کلمات بهدر می دهند. افراد صادق همراه با آنهایی که بلند پرواز هستند، که تنها رویایشان 
قدرت است و همینکه به مقام بالایی رسیدند پشت پا میزنند/لگد مال میکنند مردم را. همه با دیدگاه های کاملا متضاد دور هم جمع شده و مجبور به وارد شدن به اتحاد های زود گذر می شوند تا بتوانند اکثریت را تشکیل دهند که می تواند فقط یک روز دوام آورد. مشاجره كردن،همدیگر را مرتجع،اتوریته گرا، و رذل خواندن، ناتوان از رسيدن به 
درک هر گونه اقدام جدی، وارد بحث در مورد چیزهای بی اهمیت شدن، هیچ چیزی بهتر از اعلامیه های گزاف گویانه/قلنبه 
تولید نکردن 
؛ همش برای اینکه به خود بیش از حد اهمیت دادن 
در حالی که قدرت واقعی جنبش در خیابان ها ست.
Possibilists,Collectivists,Jacobins، Blanquists


همه این ممکن است کسانی را راضی کند که سن/صحنه نمایش را دوست دارند، اما این انقلاب نیست. هیچ چیز هنوز انجام نشده است.

و در عین حال، مردم رنج می برند. کارخانه ها بی استفاده هستند، کارگاه ها بسته می شوند؛ صنعت متوقف شده است. کارگر حتی دستمزد ناکافی که قبلا متعلق به او بود را به دست نمی آورد. قیمت
 غذا بالا می رود. با آن تعصب قهرمانانه که همیشه مشخصه آنها بوده و در بحران های بزرگ به شکوه می رسند، مردم صبورانه انتظار میکشند. آنها در سال 1848 گفتند "ما این سه ماه را در خدمت جمهوری قرار می دهیم،" در حالی که '
نمایندگان آنها' و آقایان حکومت جدید، تا بد جنس ترین فرد اداره، حقوق خود را به طور منظم دریافت کردند.



مردم رنج میکشند. با ایمان کودکانه، با طنز خوب توده هایی که به رهبرانشان اعتقاد دارند، آنها 
فکر می کنند "آنسو"، در مجلس، در شورای شهر، در 
کمیته امنیت عمومی، رفاه آنها مورد توجه قرار گرفته است. اما "آنطرف" آنها راجع به همه چیز بحث می کنند
 جز رفاه مردم. در سال 1793، 
در حالی که قحطی فرانسه را ویران کرد و انقلاب را فلج ؛ 
در حالی که مردم به عمق بدبختی رسیده بودند، هرچند شالیزه لیزه با واگنهای لوکسی که زنان جواهرات زرق و برق دارشان را به نمایش می گذاشتند، روبسپیر از ژاکوبین ها می خواست تا درباره رساله اش در مورد قانون اساسی انگلیس صحبت کنند. در حالی که 
کارگران در سال 1848 از توقف عمومی تجارت رنج می بردند، دولت موقت و مجلس در مورد حقوق بازنشستگی نظامیان و کار در زندان مشاجره میکردند بدون آنکه ککشان بزند که مردم چگونه در طی 
بحران وحشتناک زندگیشان میگذشت. و آیا میتوان  کمون پاریس را سرزنش کرد، که در زیر خمپاره/توپ پرووس ها متولد شد، و 
تنها هفتاد روز دوام آورد، که برای همین خطا بود - ناتوانی در درک اینکه انقلاب نمی تواند پیروز شود، مگر آنکه آنهایی که برایش مبارزه کردند تغذیه شوند: اینکه با پانزده پنس در روز یک فرد نمی تواند هم در استحکامات مبارزه کند و همزمان نان خانواده اش را تامین .

مردم رنج می برند و می گویند: "چطور می توان از این مشکلات بدر آمد ؟"

III
 
به نظر ما تنها یک پاسخ برای این سئوال است: ما باید تشخیص دهیم و با صدای بلند
اعلام کنیم که هر کدام، هر مقامی که در جامعه قدیم داشته، چه قدرتمند یا ضعیف، توانا یا ناتوان، قبل از هر چیز، حق زندگی دارد، و اینکه جامعه ملزم است، بدون استثناء، ابزار زیستن را در اختیار همگان به اشتراک گذارد. ما باید این را تایید کنیم و آن را با صدای بلند اعلام نموده و به آن عمل کنیم.


از روز اول انقلاب امورات طوری باید مدیریت شود

، که کارگر بداند عصر جدیدی در مقابل  او دارد

باز می شود ؛

 که از این پس هیچکس نیازی به قوز کردن زیر پلها را ندارند، در حالی که کاخ ها وجود دارند، هیچ کس 
نیازی به روزه گرفتن در میان فراوانی ندارد، هیچ کس نیاز نیست از سرما، در نزدیکی مغازه های پر از خز، تلف شود؛ که همه چیز برای همه است، در عمل 
و همچنین در تئوری، و اینکه در نهایت، برای اولین بار در 
تاریخ، انقلابی انجام شده که نیازهایمردم را در دستور کار خود داده  قبل از اینکه به آنها وظایفشان را گوشزد کند
.




این نمی تواند توسط مجلس اعمال شود، بلکه


تنها با در اختیار گرفتن فوری و موثر


 تمام آنچه که لازم است


 برای اطمینان از رفاه همگان؛ این 


تنها راه واقعا علمی برای رفتن به کار است،


 تنها راهی است که توسط توده مردم فهمیده می شود و مورد خواستشان است.  



ما باید به نام مردم، انبارها، مغازه های پر از لباس، و خانه های مسکونی را بدست گیریم. هیچ چیز نباید هدر رود. ما باید بدون تأخیر سازماندهی کرده تا گرسنه ها را تغذیه کنیم، همه خواستها را برآورده، همه نیازها را فراهم، دست به تولید بزنیم، 


نه برای منافع ویژه 
 این یکی یا آن یکی، بلکه دادن اطمینان به کل جامعه که زندگی و توسعه آن تامین است.

بس است کلمات مبهمی مانند" حق کار" که با آن



مردم در سال 1848 گمراه شدند و


  هنوز با متوسل شدن به آن امید گمراه کردنشان هست. بگذارید شجاعت داشته باشیم به رسمیت بشناسیم ،که تحقق از این پس به بعد، رفاه برای همگان ، باید عملی شود .




زمانی که کارگران خواهان حق کار در سال 1848 بودند، کارگاه های ملی و شهرداری  سازماندهی شدند، و 



کارگران با نرخ 1 اس.8 د در روز برای خر حمالی فرستاده شدند! 
زمانی که آنها پرسیدند کارگران باید سازماندهی شوند، پاسخ این بود: "صبر داشته باشد، دوستان، دولت آن را بررسی خواهد کرد؛ در ضمن فعلا این 1اس.8 د شما. خستگی در کنید، زحمتکشان شجاع، بعد از مبارزه مادام العمر برای غذا!". در ضمن، خمپاره ها آموزش می دیدند، سربازان ذخیره فراخوانده شدند، و کارگران که خود توسط بسیاری از روش های 



به خوبی شناخته شده طبقات متوسط با بی نظمی مواجه بودند، تا اینکه در یک روز فاخر به آنها گفته شد که به آفریقا رفته و آنجا را به استعمار خود در آورند یا اینکه اعدام می شوند .




1s.8d





اگر کارگران خواهان حق رفاه باشند نتیجه 



بسیار متفاوت خواهد بود!




 با خواهان این حق آنها خواهان حق داشتن ثروت جامعه می باشند، به گرفتن خانه ها برای اسکان یافتن، با توجه به نیازهای هر خانواده؛ با بدست گرفتن انبارهای مواد غذایی و معنای فراوانی را یاد گرفتن،

 پس از اینکه قحطی را خیلی خوب شناختن. آنها حق خود را به تمام ثروت - میوه کار نسل های گذشته و حال حاضر- اعلام می کنند و از معنی آن یاد میگیرند لذت ببرند از آن




 لذت های بالاتر هنر و علم که مدتهای مدیدی ست در انحصار طبقه متوسط بوده.








و در حالی که دفاع میکنند از حق خود برای راحت زندگی کردن، آنها دفاع می کنند، ازچیزی که هنوز اهمیت بیشتری دارد،از حق این تصمیم گیری برای خود که راحتی چه باید باشد، چه باید تولید شود تا اطمینان حاصل شود







، و چیزی 





که دیگر ارزش ندارد 








را دور بیاندازند.

"حق داشتن رفاه" یعنی امکان زندگی مانند 





انسان ها، و پرورش کودکان به عنوان اعضای یک جامعه بهتر از ما، در حالی که "حق کار" فقط به معنی حق همیشه بودن برده دستمزد، یک خرحمال،ی که توسط طبقه متوسط آینده بر آن حکومت میشود و استثمار. حق رفاه انقلاب اجتماعی است، حق کار یعنی چیزی نیست جز تردمیل تجاری . وقت آن است که کارگر بتواند  از 



حقش به میراث مشترک دفاع کند 



و مالکیت را در اختیار بگیرد  .


Keine Kommentare: