Donnerstag, 3. Januar 2019

فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین : فصل چهارم: سلب مالکیت


فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 
Peter Kropotkin
ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 
فصل چهارم:سلب مالکیت 

راجع به راتچایلد(*) گفته شده که وقتی دید ثروتش در اثر انقلاب 1848 تهدید گردیده، او بر
 تدبیر ذیل متوسل شد و چنین گفت: "من کاملا مایلم اعتراف کنم که ثروت خود را از قبل  دیگران بدست آورده ام، اما اگر فردا در میان میلیونها اروپایی تقسیم شود، سهم هر یک فقط پنج شیلینگ خواهد بود.خیلی خوب، پس، اگر هرکس از من درخواست کند، تعهد میکنم به هرکدام پنج شیلینگ ارائه کنم. "
(*)
Rothschild

با توجه به وعده تبلیغاتی خود، میلیونر ما 
به طور معمول، به آرامی در خیابان های فرانکفورت راه می رفت. سه یا چهار رهگذر - درخواست پنج شیلینگ خود را کردند، که او با لبخند طعنه/کنایه آمیزی پرداخت. تدبیر او 
موفق آمیز بود و خانواده میلیونر هنوز ثروت خود را در اختیار دارد.

این بسیار شبیه آن چیزی به نظر می رسد که زیرکان در میان طبقات متوسط می گویند: "آه، 
سلب مالکیت ! من می دانم این به چه معنی است. شما همه پالتو ها را می گیرید 
و تلنبار میکنید و مثل یک کوه قرار داده و هر کس آزاد است که برای سهیم شدن بهترین پالتو برای خود مبارزه کند. "

اما چنین بذله گویی هایی بی ربط و سبک میباشد. چیزی که ما می خواهیم توزیع پالتوها نیست، هرچند باید گفت که حتی در چنین مواردی، مردمی که از سرما می لرزند در آن مزیت می بینند. حتی نمی خواهیم ثروت راتچایلدها را تقسیم کنیم. آنچه که ما می خواهیم این است که چیزها را طوری تنظیم کنیم که هر فردی که متولد می شود، این فرصت برایش تضمین شود که در مرحله اول یادگیری یک شغل مفید و ایجاد مهارت در آن فراهم گردد. بعد، او بتواند آزادانه در حرفه خود بدون درخواست کارشناس یا مالک 
کار کند 
و 
بدون اینکه به صاحب زمین یا سرمایه دار سهمی از آنچه را که تولید می کند بدهد. در مورد ثروتی که در دست راتچایلد یا وندربیلتس(*) است، به ما کمک خواهد کرد تا به سازماندهی 
سیستم تولید کمونی/جمعی بپردازیم.
(*)
Vanderbilts

روزی که کارگر بتواند زمینش را شخم بزند بدون اینکه نیمی از تولیداتش را به کسی پرداخت کند، 
روزی که 
ماشین آلات لازم برای آماده سازی خاک برای برداشت غنی بصورت مجانی
 در اختیار کشاورز  قرار می گیرند، روزی که 
کارگر در کارخانه برای جامعه /کومونیته و نه انحصارطلب تولید می کند - آن روز کارگران را لباس بر تن و شکم سیر خواهیم دید و دیگر نه راتچایلدی و یا هیچ استثمارگر دیگری وجود نخواهد داشت.

پس هیچ کس دیگر نباید نیروی کار خود را برای دستمزدی که تنها نشاندهنده بخشی از آنچه .را که تولید می کند است، بفروشد 
منتقدان ما می گویند: "تا اینجا خیلی خوب است، اما شما راتچایلد هایی را دارید که از خارج  می آیند، شما چگونه می توانید مانع از جمع آوری کردن میلیونی فردی در چین بشوید که بعدا
 در میان شما سکونت میکند؟ چگونه می خواهید جلو دار 
چنین کسی باشید که خودش را با پادو و بردگان 
دستمزد بگیر پرکرده - که آنها را استثمار میکند و خود را از قبل آنها ثروتمند میکند؟

 
"شما هم زمان نمی توانید یک انقلاب را در سراسر جهان ایجاد کنید. خوب،پس، آیا شما در  مرزهای خود دست به ایجاد خانه های گمرگی میزنید برای جستجو همه کسانی که وارد کشور شما می شوند و پولهایشان را مصادره میکنید؟ پلیسهای آنارشیستی که به مسافران شلیک میکنند نمایش خوبی خواهد بود! "

اما در ریشه این بحث، یک خطای بزرگ وجود دارد. کسانی که آن را تبلیغ می کنند، هرگز به این نیاندیشیده اند که دارایی ثروتمندان از کجا می آید. حال آنکه اندکی فکر کافی خواهد بود تا نشان داده شود که این ثروت ها شروعش در فقر فقرا نهفته است. زمانی که افراد فقیری وجود نداشته باشند دیگر ثروتمندی نخواهد بود که آنها را استثمار کند .

اجازه دهید ما یک لحظه به قرون وسطی نظری بیفکنیم، زمانی که ثروت های بزرگ شروع به رشد کرد.

یک فئودال دره باروری را تصاحب می شود. اما تا زمانی که دره بارور خالی از مردم است، 
فئودال
  ما غنی نیست. زمینش هیچ چیز برایش به ارمغان نمی آورد؛ انگار که اموالی در کره ماه داشته باشد
.


 فئودال
 ما چه کاری برای غنی سازی خود انجام می دهد؟ او بدنبال دهقانان میگردد-
 دهقانان فقیر! 
اگر هر دهقان-کشاورز یک قطعه زمین داشته باشد، بدون اجاره و مالیات، اگر علاوه بر این، ابزار و مواد لازم برای کار در مزرعه داشته باشد، چه کسی زمین فئودال را شخم خواهد زد
؟ هر کس از خودش مراقبت می کند. 
اما هزاران نفر افراد فقیر، توسط جنگ ها، یا خشکسالی یا طائون بدبخت شده اند. آنها نه اسب دارند و 
نه ابزار شخم زدن (آهن در قرون وسطی گران بود و پیش از این نیز اسب پیش نویس گرانتر )
 

تمام این موجودات ناتوان تلاش می کنند شرایط خود را بهتر کنند. یک روز آنها در جاده در محدوده املاک فئودال یک اطلاعیه می بینند که در انطباق با درک آنها بر آن نوشته به کارگری که مایل به اقامت در این مزرعه باشد ابزار لازم برای ساخت کلبه و کشت زمین و تکه زمینی بدون اجاره برای 
تعداد مشخصی از
 سال داده می شود.تعداد سال ها توسط بسیاری از صلیب ها در تخته نشان داده شده است، و دهقان معنای این صلیب ها را درک می کند.

به طوری که دوزخیان فقیر به زمین 
فئودال سرازیر میشوند
، مشغول 
ساخت جاده ها، تخلیه خشت ها، ساختن روستاها. بعد از 
نه سال او شروع به ماليات گرفتن از آنها می کند. پنج سال بعد او اجاره را افزایش می دهد. سپس او آن را دو برابر می کند. دهقان این شرایط جدید را می پذیرد زیرا او نمیتواند جای بهتر دیگری را پیدا کند؛ و کم کم با کمک 
قوانینی که توسط 
فئودال
 ها ساخته شده، فقر دهقان منبع ثروت زمیندار می شود. و این تنها صاحب ملک تیولی/اربابی نیست که او را طعمه می کند. کلی میزبان از رباه خواران بسرعت وارد روستاها می شوند، و با به دام انداختن دهقانان موجبات بدبختی/ افزایش فقر روستاییان فراهم میشود. این چگونگی آن چیزی است که در قرون وسطی گذشت. 
و امروز آیا این همان چیز نیست؟ اگر زمین هایی آزاد وجود می داشت که دهقان می توانست در صورت تمایل آن را شخم بزند، آیا او 50 پوند به فئودالی فلان فلان شده ای که احساس برتری میکند(با نگاه از بالا به پائین-م) بابت فروش یک قراضه پرداخت می کرد؟آیا
 او بار سنگین اجاره زمین را بجان می خرید 
که یک سوم از تولیدش را جذب کند؟ آیا او - براساس سیستم زارع
(*) 
- موافقت می کند تا نیمی از برداشت خود را به صاحب زمین بدهد؟
(*)
métayer


اما او هیچ چیز ندارد. بنابراین او هر شرایطی را قبول خواهد کرد اگر تنها بتواند بدن و روان را با هم حفظ کند، در حالی که زمین را شخم میزند و مالک را غنی میسازد.

بنابراین در قرن نوزدهم، همانطور که در قرون وسطی بود، 
فقر دهقان منبع ثروت صاحب زمین است.

II

زمیندار ثروتهایش را به فقر دهقانان مدیون است و ثروت سرمایه دار نیز از همان منبع می آید.

مورد شهروندی از طبقه متوسط را در نظر بگیرید، که به نوعی خود را صاحب 20.000 پوند می بیند. البته، او می تواند سالانه با 2000 پوند زندگی کند، که چیزی جزیی و اندک است در اینروزهای فوق العاده لوکس و بی معنی. اما پس از آن، او در پایان ده سال دیگر چیزی نخواهد داشت. بنابراین، با بودن یک "شخص واقع گرا"،(*) او ترجیح می دهد که ثروت خود را دست نخورده نگه دارد و برای خود یک درآمد راحت و آسوده نیز کسب کند.
practical person(*)
 
این در جامعه ما بسیار آسان است، به این دلیل خوب که شهرها و روستاها با ازدحامی از کارگرانی روبرو هستند که توان یک ماه یا حتی دو هفته زندگی کردن را ندارند. بنابراین شهروند ارزشمند ما کارخانه ای را راه اندازی می کند. بانک ها شتاب می کنند که به 
او 20000 پوند دیگر قرض دهند، مخصوصا اگر او به داشتن "توانایی کسب و کار" شهرت داشته باشد؛ و با این مقدار پول ، او می تواند رهبری کار پانصد دست را داشته باشد.

اگر همه مردان و زنان در روستاها ، بطور قطع نان روزانه خود را داشتند و نیازهای روزانه آنها تامین، 
چه کسی برای سرمایه دار ما با دستمزد نیم پوند در روز کار می کرد، در حالی که کالاهائی که در یک روز تولید می کند در بازار برای یک پوند یا بیشتر فروش می روند؟

ناخوشایند - ما آن را خیلی خوب می دانیم - محله های فقیر شهرهای ما و روستاهای همسایه پر از فقرای نیازمند است، که بچه ها به نان چنگ می زنند. بنابراین، قبل از اینکه کارخانه به خوبی به پایان برسد، کارگران تسریع در ارائه خود میکنند،
 جایی که به صد کارگر نیاز دارند سیصد نفر پاشنه درب را میکنند. و از زمانی که کارخانه خود را آغاز می کند صاحب او، اگر فقط ظرفیت متوسط کسب و کار داشته باشد، هر ساله از هر کارگر استخدام شده 40 پوند را تمیز به جیب میزند.

بنابراین او می تواند یک ثروت خوب و راحتی جمع کند؛ و اگر او یک تجارت سودآور را انتخاب کند و دارای استعدادهای تجاری باشد، او به زودی درآمد خود را با دو برابرکردن تعداد افرادی که استثمار می کند افزایش می دهد.
 
بنابراین او شخصیت مهمی می شود. او می تواند به دیگر شخصیت ها مهمانی شام دهد، متنفذهای محلی،مدنی، حقوقی و مقامات سیاسی. با پول خود او می تواند "با پول ازدواج کند"؛ توسط و توسط او ممکن است مکان هایی را برای فرزندان خود انتخاب کند و بعد از آن شاید چیز خوبی از دولت بدست آورد - قراردادی برای ارتش یا پلیس. طلای او را طلا می سازد تا دست آخر یک جنگ و یا حتی شایعه جنگ، یا حدس و گمان در بورس اوراق بهادار، فرصتی عالی برای او فراهم می کند.



نه دهم از ثروت های بزرگ ساخته شده در ایالات متحده (همانطور که هنری جورج در این "مشکلات اجتماعی" نشان داده است) نتیجه رذالت در مقیاس وسیع، با کمک دولت است. در اروپا، نه دهم دارائی های که در سلطنت ها و جمهوری های ما ساخته می شود دارای همان مبدأ هستند. دو راه برای تبدیل شدن به یک میلیونر وجود ندارد.


این راز ثروت است؛ گرسنه و فقیر را پیدا کنید، نصف پوند بهش بپردازید وآنها را مجبور به تولید ارزش پنج شیلینگ در روز بکنید، با این شیوه ها ثروتی اندوخته کنید و سپس با برخی از خوش شانسی که با کمک دولت تهیه شده است، آن را افزایش دهید.


آیا لازم است که ما در مورد ثروت های کوچک که اقتصاددانان آنرا منوط به دور اندیشی(یا مال اندیشی) و صرفه جویی می دانند صحبت کنیم، زمانی که می دانیم صرف صرفه جویی در خود هیچ چیزی به ارمغان نمی آورد، تا زمانی که پولی که ذخیره شده برای استثمار از گرسنه گان استفاده نشود؟

برای مثال یک کفاش را در نظر بگیرید.تصور کنیم که بابت کارش خوب پول دریافت می کند،که او دارای مقدار زیادی سفارش است و با صرفه جویی در حد مطلوب، او میتواند از هجده پنس تا دو شیلینگ در روز ، شاید دو پوند در ماه پس انداز کند.


تصور کنیم که کفاش ما هرگز بیمار نمی شود، به رغم علاقه اش به اقتصاد، او خودش را نیمه گرسنه نگه نمیدارد؛ که ازدواج نمی کند یا اینکه فرزندی ندارد؛ که مصرف کنده قهاری نیست ؛ هر چیزی که شما علاقمند هستید/ عشقتان است فرض کنید!


خوب، در سن پنجاه سالگی او 800 پوند بیشتر ذخیره نخواهد داشت؛ و به اندازه کافی نخواهد بود برای زندگی در دوران پیری اش، وقتی از کار کردنش گذشته. مطمئنا این شیوه ای نیست که ثروتهای بزرگ ساخته می شوند. اما تصور کنیم که کفاش ما، همینکه چند پنس کنار گذاشته می شود، آنها را در بانک پس انداز میکند و بانک آنها را به سرمایه دار می دهد که آماده "استخدام کارگر" است، یعنی استثمار فقرا. سپس کفاش ما، شاگردی را به کار میگیرد، فرزند بعضی از فقیران را، که خودش را خوش شانس خواهد دانست اگر پنج سال بعد پسرش حرفه را آموخته و بتواند زندگی اش را بچرخاند.


در ضمن، کفاش ما موقعیت را از دست نمیدهد و اگر نانش در روغن باشد، خیلی سریع دومین شاگرد وسپس شاگرد سوم را هم استخدام می کند. کم کم او دو یا سه نفر از کارگران، کارگران فقیر را استخدام میکند، سپاسگزار از دریافت نیم شیلینگ در روز برای کارهایی که ارزش پنج شیلینگ دارد و اگر کفاش ما "خود شانس" باشد، اینطوری  بگوییم اگر او به اندازه کافی مشتاق و بد جنس باشد، کارگران و کارآموزان او تقریبا یک پوند در روز، بیش از محصول کار خودش، برایش درآمد خواهند داشت. او سپس می تواند کسب و کار خود را بزرگ کند. او به تدریج ثروتمند خواهد شد و دیگر نیازی به مضایقه کردن در ضرورتهای زندگی را ندارد. او ثروت کمی را برای پسرش بجا خواهد گذاشت.

این همان چیزی است که مردم آن را "اقتصادی بودن و داشتن عادت های مقتصد و میانه رو" می نامند. در تهش نه چیزی بیشتر و نه کمتر از له کردن فقرا نیست .

تجارت به نظر استثنا از این قانون است. "چنین فردی" به ما گفته می شود،"چای را از چین می خرد، آن را به فرانسه می آورد و سود سی 
درصدی در هزینه های اصلی خود بدست می آورد. او کسی را مورد استثمار قرار نداده است. "

با این حال، مورد مشابهی است. اگر بازرگان ما بارش را بر روی پشت خود حمل می  کرد، خب خوب میبود! در قرون وسطی دقیقا همینطور تجارت خارجی انجام می شد، و به همین خاطرهیچ کس ثروت گیج کننده بالایی مثل این روزهای ما بدست نمی آورد. تعداد بسیار کمی و به سختی بازرگان قرون وسطایی از سفر طولانی و خطرناک سکه های طلایی به دست می آوردند. عشق کمتری نسبت به پول داشت تا تشنگی سفر و ماجراجویی که الهام بخشش بود.

 
امروزه روش ساده تر است. بازرگانی كه دارای سرمايه ای هست نيازی به جدا شدن از میز خود ندارند تا ثروتمند شوند. او به یک نماینده تلگراف میزند و می گوید که صد تن چای را خریداری کند و کشتی آنرا حمل می کند و ظرف چند هفته، پس از سه ماه اگر کشتی قایقرانی باشد، کشتی محموله او را می آورد. او حتی خطرات مسافرت را نیز به جان نمی خرد؛ زیرا چای و کشتی او بیمه هستند و اگر او چهار هزار پوند مصرف کرده باشد، بیش از پنج هزار پوند را دریافت خواهد کرد؛ بزبانی دیگر اگر او در مورد برخی از کالاهای نوین تلاش حدس و گمانی نکرده باشد، در این صورت او احتمالا دو برابر ثروت خود را به دست می آورد یا آن را به طور کامل از دست می دهد.

در حال حاضر، چگونه می تواند مردانی را پیدا کند که مایل به عبور از دریا باشند، برای سفر رفت و برگشت به چین، با تحمل سختی و رنج برده وار و به خطر انداختن زندگی خود برای چندرقاز ناقابل؟ چگونه می تواند کارگران باراندازی که مایل به بارگیری و خالی کردن کشتی هایش برای "حقوقهای گرسنگی" باشند پیدا کند؟ چگونه؟ به خاطر اینکه آنها نیازمند و گرسنه هستند. به بندرگاه ها بروید، از مغازه های غذا/رستوران و مشروب فروشی ها در کوچه ها بازدید کنید و به مردانی که برای استخدام شدن آمده اند نگاه کنید، اطراف دروازه بارانداز را شلوغ ، که از سپیده دم محاصره کرده اند، به امید اجازه کار کردن در روی کشتی ها. نگاهی به این ملوانان بیاندازید، خوشحال از استخدام شدن برای سفری طولانی، پس از هفته ها و ماه ها انتظار. تمام طول عمرشان آنها در کشتی ها به دریا رفته اند و در کشتی های دیگری هنوز به سفر می روند، تا زمانی که در امواج از بین بروند.

به خانه های آنها وارد شوید، به همسران و فرزندانشان در لباسهای ژنده نگاه کنید،چگونه زندگی کردن تا زمان بازگشت پدر، و شما به این سئوال پاسخ خواهید داشت. مثالهای خود را چند برابر کنید، آنها را از جائی که میخواهید انتخاب کنید، منشاء همه ثروتها را، بزرگ یا کوچک، اینکه از کجا میاد، چه از تجارت، مالی، کارخانه و یا در زمین، در نظر بگیرید. در همه جا می بینید که ثروت ثروتمندان از فقر فقرا به وجود می آید. به همین دلیل است که جامعه ی آنارشیست نباید از ظهور یک راتچایلد که در میان آن حل خواهد شد ترس داشته باشد. اگر هر یک از اعضای جامعه بداند که پس از چند ساعت زحمت مولد، حق برخورداری از تمام لذت هایی را که تمدن به دست می دهد خواهد داشت، و به آن منابع عمیق تر لذت که علم و هنر برای همه کسانی که به دنبال آنها هستند ارائه می دهد، او قدرت خود را برای دستمزد گرسنگی نخواهد فروخت. هیچ کس داوطلب نخواهد شد برای غنی سازی راتچایلد شما کار کند. گینه های طلایی آن تنها بخشهایی از فلزات مفید برای اهداف مختلف خواهد بود ، اما قادر به پرورش بیشتر نیستند.


در پاسخ دادن به اعتراض فوق، ما در همان زمان حوزه سلب مالکیت را نشان دادیم. آن باید به همه چیزهایی اعمال شود که هر فردی را، میخواهد سرمایه گذار، صاحب کارخانه، یا زمیندار باشد، قادر میسازد
 تا تصاحب کند محصول کار دیگران را. فرمول ما ساده و جامع است.



ما نمی خواهیم کت هیچ کسی را بدزدیم، اما ما آرزو می کنیم که همه آن چیزهایی را به کارگران بدهیم که فقدان آنها باعث می شود که شکار آسانی باشند برای استثمارگر؛ و ما تمام تلاش خود را انجام خواهیم داد تا هیچ کس کمبودی نداشته باشد، که حتی یک مرد مجبور به فروش قدرت بازوی راست خود برای به دست آوردن معیشت ابتدائی برای خود و اطرافیانش شود. این همان چیزی است که ما در مورد سلب مالکیت صحبت می کنیم؛ این وظیفه ما در طول انقلاب است، که برای آمدنش ما به دویست سال آینده نگاه نمی کنیم، بلکه به زودی، خیلی زود.


III

ایده های آنارشیسم به طور کلی و سلب مالکیت به طور خاص، همدردی خیلی بیشتر از آنی که برای ما قابل درک باشد در بین افرادی با شخصیت مستقل و کسانی که برایشان بطالت  آرمان عالی نیست پیدا می کند. " با این وجود"، دوستان ما اغلب به ما هشدار می دهند، "مراقب باشین خیلی تند نرید! بشریت را نمیتوان در یک روز تغییر داد، بنابراین در برنامه های خود راجع به سلب مالکیت و آنارشی عجله نکنید، یا در معرض خطر دست نیافتن به نتیجه دائمی قرار خواهید داشت . "

در حال حاضر، آنچه که ما در مورد سلب مالکیت می ترسیم دقیقا برعکس است. ما از این می ترسیم که به اندازه کافی جلو نرویم، با انجام سلب مالکیت در مقیاسی آنقدر کوچک که به اندازه کافی پایدار نماند. ما نمی خواهیم انگیزه انقلابی در وسط راه متوقف شود، خود را نیمه کاره خسته کند، که هیچ کس را راضی نخواهد کرد و در حالی که ایجاد یک سردرگمی عظیم در جامعه می شود و متوقف می کند فعالیت های عادی خود را، بدون قدرت حیاتی، صرفا موجب گسترش نارضایتی عمومی می شود و به ناچار راه را برای پیروزی ارتجاع آماده می کند.

در حقیقت، در یک دولت مدرن، روابط ایجاد شده ای وجود دارند که عملا غیرممکن است که تغییر کند، اگر تنها به جزئیات آنها حمله شود. در سازمان اقتصادی ما چرخ های در میان چرخها وجود دارند - ماشین آنقدر پیچیده و وابسته به یکدیگر هستند که هیچ بخشی را نمی توان بدون مزاحمت کل تغییر داد. این به محض اینکه تلاشی برای سلب مالکیت هر چیزی بخواهد صورت بگیرد روشن می شود.

بگذارید فرض کنیم که در یک کشور خاص، نوع محدودی از سلب مالکیت عملی شده است .به عنوان مثال، همانطور که بیش از یک بار پیشنهاد شده است، تنها مالکیت زمیندارهای  بزرگ اجتماعی شود، در حالی که کارخانه ها دست نخورده باقی بمانند یا اینکه در شهری خاص مالکیت خانه توسط کمون گرفته شده است، اما همه چیز دیگر تحت مالکیت خصوصی باقی می ماند یا این که در برخی از مراکز تولیدی، کارخانه ها کمونی شده، اما دستی به زمین زده نشده .
 
 
نتیجه مشابهی در هر مورد وجود دارد - داغان شدن وحشتناک سیستم صنعتی، بدون اینکه بتوان آن را در خطوط جدید سازماندهی کرد. صنعت و امور مالی در آستانه بن بست قرار گرفتن است، با این حال بازگشت به اصول اولیه عدالت به دست نیامده است و جامعه خود را ناتوان خواهد یافت تا به ایجاد یک کل هماهنگ دست بزند.


اگر کشاورزی بتواند خود را از زمینداران بزرگ آزاد کند، در حالی که صنعت همچنان در اسارت بردگی سرمایه دار، بازرگان و بانکدار باقی بماند، هیچ کاری بسر انجام نخواهد رسید. 
دهقان امروز زجر میکشد نه تنها از اینکه باید 
به زمیندار اجاره بپردازید؛ بلکه از طرف همه تحت شرایط موجود سرکوب می شود. او توسط پیشه ور/سودا گر مورد استثمار/سئو استفاده قرار می گیرد، که او را مجبور به پرداخت نصف شلینگ برای یک بیل که به وسیله کار کاشی ای که در آن صرف شده است، بیشتر از شش پنس ارزش ندارد. از طرف دولت از او مالیات گرفته می شود، که نمیتواند بدون سلسله مراتب قوی خود از مقامات کاری انجام دهد، و لازم میبیند ارتشی گرانقیمت را حفظ کند؛ زیرا سوداگران تمام ملتها همیشه برای بازارها مبارزه می کنند و هر روز با بلند شدن یک اختلاف کوچک ناشی از استثمار بخشی از آسیا یا آفریقا ممکن است به جنگ منجر شود.


 باید گفت که دهقان از کاهش جمعیت روستاهای کشور رنج میبرد: جوانان به شهرهای بزرگ تولیدی، به علت 
طعمه دستمزد بالا که به طور موقت توسط تولید کنندگان اشیا  لوکس پرداخت می شود، یا جاذبه های زندگی پر تحرک، جذب میشوند. حفاظت مصنوعی صنعت، بهره برداری/استثمار صنعتی از کشورهای خارجی، رواج 
شغلی سهام، دشواری 
بهبود خاك و ماشین آلات تولید - امروزه همه این نهادها رویهمرفته در راه مبارزه با كشاورزی كار می كنند كه بار سنگینی است نه تنها توسط اجاره، بلكه بابت تمام پیچیدگی های شرایط در جامعه ای كه بر اساس استثمار است. بدین ترتیب، حتی اگر مصادره/سلب مالکیت زمین انجام شود، و هر کس آزاد باشد تا زمین را کشت کند و آن را به بهترین وجه پرورش دهد، بدون پرداخت اجاره، کشاورزی، هرچند که باید از آن رونق لذت لحظه ای برد - که به هیچ وجه نمی بایست اعطایش را به لقایش بخشید- به زودی به انحطاطی که در آن امروز خود را پیدا می کند، می افتاد. همه چیز می باید دوباره، با مشکلاتی روزافزون، شروع شود.



همین در مورد صنعت درست است. پرونده متقابل را در نظر بگیرید: به جای تبدیل کارگران کشاورزی به دهقانان- مالکین، کارخانه ها را به کسانی که در آنها کار می کنند واگذار کنید. صاحبان کارخانه دار را لغو کنید، اما زمین دست زمینداران/فئودالها باشد، بانکدار پول خود را، تجار تبادل خود را، حفظ کنید گروه دلال هایی را که از قبل 
کارگران زندگی میکنند، هزار و یک واسطه، 
دولت با مقامات بی شمارش و صنعت متوقف می شود. پیدا نخواهید کرد هیچ 
خریداری را از میان دهقانانی که فقیر باقی می مانند؛ عدم وجود مواد خام و ناتوانی در صادرات محصولات خود بخشا بخاطر توقف تجارت، و حتی بیشتر از این زیرا که صنایع در سراسر جهان گسترش یافته اند، تولید کنندگان احساس می کنند قادر به مبارزه نیستند و هزاران کارگر به خیابانها ریخته خواهند شد. این جمعیت گرسنه آماده و مایل به تسلیم خویش به اولین تمهید کننده که برای استثمار آنها آمده ؛ آنها حتی موافقت می کنند که به برده داری قدیمی بازگردند، اگر تنها تحت وعده کار .


یا، در نهایت، فرض کنید شما زمینداران را بر کنار کنید و کارخانه ها را به کارگران انتقال دهید، بدون دخالت کردن با گروه 
واسطه ها که محصولات تولید کنندگان ما را بالا می کشند و با ذرت و آرد، گوشت و مواد غذایی در مراکز تجارت بزرگ ما به گمانه زنی/بورس بازی دست می زنند. سپس، به محض اینکه مبادله توقف کرد، شهرهای بزرگ بدون نان خواهند ماند و دیگران برای کالاهای لوکس خود خریداری پیدا نمی کنند؛ یک ضد انقلاب وحشتناک بوجود خواهد آمد؛ یک ضدانقلاب در گیر کشتن، شهرها و روستاها را گلوله و خمپاره فرا می گیرند؛ تبعیدها خواهد بود، ترس، فرار، تمایل به همه ترورهای گیوتین، 
همانطور که در فرانسه در سالهای 1815، 1848 و 1871 بود.


همه چیز در یک جامعه متمدن به یکدیگر وابسته هستند؛ غیر ممکن است که یک چیز را اصلاح کنی بدون تغییر کل . بنابراین، روزی که ما به مالکیت خصوصی حمله کنیم، تحت هر کدام از اشکال آن، زمینی یا صنعتی، ما ملزم به حمله به همه آنها هستیم. موفقیت انقلاب به آن نیاز دارد.

علاوه بر این، ما نمی توانیم، اگر بخواهیم ، خود را محدود به سلب مالکیت جزئی کنیم. همین که اصل "حق الهی مالکیت" تکان خورد، هیچ مقدار نظریه پردازی(تئوریزه کردن) از سرنگونی آن جلوگیری نمی کند، در اینجا بردگان زمین، در آنجا بردگان ماشین.
 
اگر یک شهر مهم/ بزرگ، پاریس به عنوان مثال، خود را محدود به در اختیار گرفتن خانه های مسکونی یا کارخانه ها کند، همچنین مجبور خواهد شد که به انکار حق بانک ها برایمالیات بستن بر کمون به مبلغ دو میلیون پوند در قالب بهره برای وام های سابق. شهر مهم مجبور خواهد شد تا خود را در ارتباط با مناطق روستایی قرار دهد و نفوذش در نهایت دهقانان را تشویق میکند تا خود را از زمیندار آزاد کنند. ضروری خواهد بود که راه آهن را کمونی گردانیم، اینکه شهروندان بتوانند غذا و کار دریافت کنند، و دست آخر، از به هدر رفتن لوازم/تدارکات جلوگیری، و از خود در برابر اعتماد دلالان/محتکران ذرت محافظت کنیم، مانند کسانی که کمون 1793 طعمه اشان گردیدند، باید در دست شهر قرار دهد کار پر کردن انبارهای خود با کالاها و تخصیص دادن محصولات .

با این وجود، برخی از سوسیالیست ها هنوز هم تمایل به ایجاد تمایز دارند. "البته،" می گویند "زمین، معادن، کارخانه ها و ماشین آلات باید مصادره/سلب مالکیت شوند، این ها ابزار تولید هستند و این درست است که ما آنها را مالکیت عمومی در نظر بگیریم . اما کالاهای مصرفی - غذا، البسه و مسکن - باید مالکیت خصوصی باقی بمانند. "

حس مشترک عامیانه این تمایز ظریف را بهتر درک کرده است. ما وحشی نیستیم که بتوانیم در جنگل زندگی کنیم، بدون پناهگاه های دیگر از شاخه ها. مرد متمدن نیاز به یک سقف، یک اتاق، یک بخاری و یک تخت دارد. درست است که تختخواب، اتاق و خانه محل زندگی ای هست برای بیکار غیر تولید کننده . اما برای کارگر، یک اتاق، که به درستی گرم باشد و روشن ، به همان اندازه ابزار تولید است که ابزار یا ماشین. این جایی است که اعصاب و تار و پود برای کار فردا قدرت ذخیره می کند.بقیه کار کارگر تعمیر روزانه دستگاه است.


همین استدلال حتی خیلی واضحتر شامل غذا می شود. به اصطلاح اقتصاددان هایی که ما از آنان صحبت می کنیم، به سختی انکار می کنند که زغال سنگی که در یک ماشین می سوزد بهمان اندازه برای تولید مورد نیاز است که خود مواد اولیه. پس چگونه می توان غذا را که بدون آن ماشین انسان نمی تواند هیچ کاری انجام دهد، از فهرست چیزهایی که برای تولید کننده ضروری است، حذف شود؟ آیا این می تواند یک یادگار متافیزیک مذهبی باشد؟ جشن مرد ثروتمند واقعا یک امر لوکس است، اما غذای کارگر به همان اندازه بخشی از تولید است که سوختی که توسط موتور بخار سوخته می شود.

عین همین در رابطه با لباس. اگر اقتصاددان هائی که این تمایز را بین اسباب تولید و مصرف قائل میشوند بمانند ساکنین گینه نو لباس می پوشیدند،ما می توانیم اعتراضشان را  درک کنیم. اما مردانی که نمی توانند یک کلمه بدون بر تن داشتن پیراهن بنویسند، در موقعیتی قرار ندارند که بتوانند چنین خط سخت و سریعی بین پیراهن و قلم خود بکشند. هرچند لباس های شیک خانمهایشان ها باید به عنوان اشیاء لوکس شناخته شود، با این حال، مقدار مشخصی از پارچه کتانی، پنبه ای و چیزهای پشمی وجود دارد که ضرورت زندگی برای تولید کننده است. پیراهن و کفشی که او با آن به کار خود می رود، کلاه و کتی که پس از پایان روز کاری بر تن میکند، اینها به همان اندازه برای او ضروی هستند که چکش به سندان.


اینکه ما دوست داشته باشیم یا نه ، این چیزی است که مردم از انقلاب میفهمند. به محض اینکه آنها دولت را خوب جاروب کردند و به کناری زدند، ابتدا به دنبال تضمین خانه ای مناسب - بدون اجاره سرمایه داری- و غذا و لباس کافی خواهند بود.

و مردم حق خواهند داشت. روش های مردم خیلی بیشتر مطابق با علم است تا اقتصاد دان هایی که تمایزات بسیار زیادی بین ابزار تولید و ارقام مصرف دارند. مردم می فهمند که این دقیقا همان نقطه ای است که انقلاب باید آغاز شود و آنها پایه و اساس تنها علم 
اقتصادی که ارزش این نام را دارد خواهند گذارد- علمی که ممکن است نامش را "مطالعه نیازهای بشریت و شیوه های اقتصادی برای ارضا آنها" گذاشت.

 

Keine Kommentare: