Freitag, 24. Juli 2020

#فتح_نان:#رفیق_پیتر_کروپوتکین_فصل_شانزدهم:#تمرکززدائی_در_صنعت

 فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 
Peter Kropotkin
ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= =================
   فصل شانزدهم:تمرکز زدائی در صنعت 
=======================

I

پس از جنگ های ناپلئونی ، انگلیس تقریباً موفق شد صنایع اصلی ای را که در اواخر قرن گذشته در فرانسه به وجود آمده بود ، ویران کند. او 
همچنین همزاد دریاها شد واز هیچ رقیب پراهمیتی برخوردار نبود. او اوضاع را تحت کنترل گرفت و می دانست که چگونه امتیازات و مزایای خود را به حساب می آورد. 
او یک انحصار صنعتی ایجاد کرد و با تحمیل قیمت به کالاهایی که به تنهایی می توانست تولید کند،  به همسایگانش تحمیل کرد،  ثروت را به ثروت افزود.


اما چون انقلاب طبقه متوسط  قرن هجدهم فئودالی را لغو  و پرولتاریا را در فرانسه ایجاد كرد، صنعت ،که در رشد خود با موانعی روبرو بود، مجدداً صعود كرد و از نیمه دم قرن نوزدهم ،  فرانسه از تابعیش به انگلستان برای کالاهای تولیدی دست شست. امروز او نیز به کشوری با تجارت صادراتی تبدیل شده است. او کالاهای تولیدی به ارزش بیش از شصت میلیون پوند به فروش می رساند
 و دو سوم این کالاها پارچه هستند. تعداد فرانسویانی که برای تجارت یا زندگی دررابطه با تجارت خارجی کار می کنند سه میلیون تخمین زده می شود.


بنابراین فرانسه دیگر تابع انگلیس نیست.  به نوبه خود ، او سعی در انحصار برخی شاخه های صنعت خارجی مانند ابریشم 
  و لباس های آماده کرده است  و از این طریق سودهای بی نظیری کسب کرده است. اما او در حال از دست دادن
 این انحصار برای همیشه است،  همانطور که انگلیس در حال از دست دادن انحصار کالاهای پنبه ای است.


با سفر به شرق،صنعت به آلمان رسیده است. پنجاه سال پیش آلمان برای بیشتر کالاهای تولیدی در شاخه های بالاتر صنعت،
تابع انگلیس و فرانسه بود.دیگر اینطور نیست.
در طول چهل و پنج سال گذشته و به ویژه از زمان جنگ فرانسه و آلمان ،
 آلمان صنعت اش را 
 کاملاً سازماندهی مجدد کرد. کارخانه های جدید به بهترین ماشین آلات مجهز شده است.آخرین تولیدات هنرهای صنعتی در محصولات پنبه ای از
 منچستر، یا ابریشم از لیون و غیره ، اکنون در کارخانه های جدید آلمان تحقق یافته است. برای ساخت ماشین آلات مدرن دو یا سه نسل کارگر 
 در لیون و منچستر طول کشید. اما آلمان آن را در کاملترین حالت  خود پذیرفت. دانشکده های فنی ، متناسب با نیازهای صنعت ، به کارخانه ها ارتشی از کارگران هوشمند - مهندسین کاربردی/عملی را تحویل میدهد،  که می توانند هم با دست و مغز کار کنند.صنعت آلمان از جایی شروع می کند  که تنها پس از پنجاه سال غرق در تاریکی،ازتقلا و آزمایش،توسط منچستر و لیون به دست آمد.


از آنجا که آلمان در خانه بسیار خوب تولید می کند،از این رو ، واردات خود  را از فرانسه و انگلیس سال به سال کم می کند. او نه تنها در
 کالاهای تولیدی در آسیا و آفریقا بلکه در لندن و پاریس به رقیب آنها تبدیل شده است. افراد کوتاه بین ممکن است
 علیه پیمان فرانکفورت فریاد بزنند؛ تولیدکنندگان انگلستان ممکن است رقابت آلمانی ها را با کمی اختلاف در تعرفه های  راه آهن توضیح دهند. آنها ممکن است در سوالات جزئی مردد بمانند و از حقایق بزرگ تاریخی غافل شوند.   اما با این وجود واقعیت است كه صنايع اصلي ،که  قبلاً در دست انگليس و فرانسه بوده، به سمت شرق پيشرفت كرده اند ، و در آلمان ، كشوري را يافتند، جوان سرشار از انرژی ، داراي طبقه متوسط هوشمند و بنوبه خود مشتاق در غنی ساختن خود در تجارت خارجی.


در حالی که آلمان خود را از انقیاد فرانسه و انگلیس رهایی بخشید ، پارچه پنبه ای خود را تولید کرد ، ماشین های 
مخصوص خود را ساخت - 
در حقیقت، تمام کالاها را تولید کرد - صنایع اصلی در روسیه نیز ریشه دوانده اند،
 جایی که در آن توسعه تولید به همان اندازه آموزنده تر،همانطور که دیروز بوجود آمد.
 

در زمان لغو فئودالی در سال 1861، روسیه به سختی کارخانه ای داشت. همه چیز مورد نیازش از ماشین آلات گرفته تا ریل، موتورهای  راه آهن ، مواد لباس خوب، از غرب می آمد. بیست سال بعد او 85،000 کارخانه را در اختیار داشت ،
 و کالاهای این کارخانه ها چهار برابر شده بود.

ماشین آلات قدیمی کنار گذاشته شد  و اکنون تقریباً تمام فولاد مورد استفاده در روسیه ،  سه چهارم آهن ، دو سوم ذغال سنگ ، کلیه موتورهای راه آهن ، واگن راه آهن ، ریل ، تقریباً همه بخارپزها
 در روسیه ساخته می شوند.


روسیه ، که پیش از این اقتصاددانان نوشتند - مقرر بود که یک قلمرو کشاورزی باقی بماند، به سرعت به یک کشور تولیدی تبدیل شده است.  او به سختی از انگلیس و از آلمان بسیار كم سفارش می دهد.



اقتصاددانان گمرک را مسئول این واقعیت می دانند ، و با این حال پنبه تولیدی در روسیه با همان قیمت لندن به فروش می رسد. سرمایه بدون  هیچ شناختی از سرزمین پدری ، سرمایه داران آلمانی و انگلیسی به همراه مهندسین و سرکارگر ملیت های خود، در روسیه و لهستان کارخانه هایی را آورده اند ، که کالاهای آنها با بهترین های انگلیس رقابت می کنند. اگر فردا گمرک ملغی شود،تولید فقط از قبل آن سود می برد. چندی پیش تولید کنندگان بریتانیا ضربه سخت دیگری به واردات پارچه و پشم از غرب  وارد کردند. آنها در جنوب و میانه روسیه کارخانجات
 بزرگ پشم مستقر کردند که با کاملترین ماشین آلات از برادفورد مجهز شده اند،
 و اکنون روسیه بالاترین انواع پارچه و پارچه های پشمی را
 از انگلیس ، فرانسه و اتریش وارد می کند.

صنایع اصلی نه تنها به سمت شرق حرکت کرده بلکه به شبه جزیره های جنوبی نیز گسترش می یابند. نمایشگاه تورین سال 1884،پیشرفتهای
  حاصل از تولیدات ایتالیایی را نشان داده است ، و هیچگاه اشتباهی در این باره نکنیم ، نفرت متقابل طبقات متوسط فرانسه و ایتالیا هیچ منشا​​ دیگری جز رقابت صنعتی آنها ندارد. اسپانیا نیز در حال تبدیل شدن به یک کشور صنعتی است؛ در حالی که در شرق،بوهیمیا به طور ناگهانی به  به عنوان یک مرکز جدید تولید ،با ماشین آلات کامل و استفاده از بهترین روش های علمی، از اهمیت برخوردار است،


ما همچنین ممکن است به پیشرفت سریع مجارستان در صنایع اصلی اشاره کنیم ، اما بگذارید ما به عنوان نمونه برزیل را مد نظر بگیریم.
اقتصاددانان برزیل را محکوم به تولید پنبه برای همیشه کردند،
 به صادر کردن آن در حالت خام خود، و در عوض به دریافت پارچه نخی از اروپا. در حقیقت ، چهل سال پیش برزیل تنها 9 کارخانه پنبه دربوداغون با 385 دوک نخ ریسی داشت. امروزه 160 کارخانه تولید پنبه وجود دارد، که دارای 1,500,000 دوک نخ ریسی و 50،000 دستگاه بافندگی که سالانه 500 میلیون متر پارچه را به بازار می ریزند.


حتی مکزیک به جای وارد کردن آن از اروپا ، در ساخت پارچه نخی بسیار موفق است. درمورد ایالات متحده ، 
آنها کاملاً خود را از قیمومت اروپا آزاد کرده و قدرت تولید خود را به طرز فاحشی توسعه داده اند.


اما این هند بود که بارزترین گواه را علیه تخصص در صنعت ملی صادر کرد.


همه ما این تئوری را می دانیم: ملل بزرگ اروپایی به مستعمرات نیاز دارند ، زیرا مستعمره ها مواد اولیه - الیاف پنبه ،
 پشم شسته نشده ،ادویه جات و غیره را به سرزمین مادری می فرستند. و سرزمین مادری ، به بهانه ارسال کالاهای
 تولیدی ، از شر مواد آسیب دیده ، آهن قراضهِماشین و هر چیز دیگری که استفاده نمی کند خلاص می شود. هزینه آن کم و یا هیچ چیز نیست، با این وجود این کالاها با قیمت های گزاف
فروخته می شوند.



چنین نظریه ای بود - مدتها این چنین عمل میکردند. در لندن و منچستر ثروت ها ساخته شد ،در حالی که هند در حال ویران شدن بود. در موزه هند در لندن از ثروت های ناشناخته ،
 که توسط بازرگانان انگلیسی در کلکته و بمبئی جمع آوری شده است ،
 دیده می شود.


اما سایر بازرگانان و سرمایه داران انگلیسی این ایده بسیار ساده را متصور شدند که استثمار بومیان هند با ساخت لباسهای پنبه ای در خود هند مناسب تر خواهد بود تا واردات سالانه بین بیست تا بیست و چهار میلیون پوند کالا.


در ابتدا ، یک سری آزمایشات با شکست روبرو شد. بافندگان هندی - هنرمندان و کارشناسان در حرفه های خود - نتوانستند خود را 
به زندگی کارخانه عادت دهند؛ ماشین آلات ارسال شده از لیورپول بد بودند؛ شرایط اقلیمی را می بایست در نظر گرفت؛و بازرگانان مجبور
 بودند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند، اکنون کاملاً رعایت شده ، پیش از آنکه هندِ بریتانیا بتواند رقیب جدی 
سرزمین مادری ای باشد که امروز است.


هنداکنون بیش از 200 کارخانه پنبه و حدود 230,000 کارگر شاغل دارد و دارای 6,000,000 دوک نخ ریسی و 80,000 دستگاه بافندگی و 40 تا آسیابهای کنف هندی، با  400,000 دوک نخ ریسی. هند سالانه به چین ، مستعمرات هلندی ها و آفریقا تقریباً هشت میلیون پوند از همان
پارچه پنبه سفید صادر می کند که گفته می شود این تخصص انگلیس است. و در حالی که کارگران انگلیسی بیکار و مایل کار هستند، زنان هندی با ماشین آلات برای خاور دور و با حقوق شش پنی در روز پنبه می بافند. به طور خلاصه ، تولید کنندگان هوشمند کاملاً آگاه هستند که روزی نه .چندان دور خواهد رسید که آنها نمی دانند با "دستهای کارخانه" که قبلاً پارچه پنبه ای را که از انگلستان صادر می کرد، چه کنند. علاوه بر این، بیشتر و بیشتر آشکار می شود که هند یک تن آهن هم از انگلستان وارد نخواهد کرد. مشکلات اولیه در استفاده از زغال سنگ و سنگ آهن
 به دست آمده در هند برطرف شده است؛ و ریخته گری هایی که با آن در انگلستان رقیب هستند ،
 در سواحل اقیانوس هند ساخته شده اند.


مستعمرات در تولید کالاهای تولیدی با سرزمین مادر رقابت می کنند ، مانند عاملی
 که اقتصاد را در قرن بیستم تنظیم می کند.


و چرا هند نباید تولید کند؟ مانع چیست؟ سرمایه؟ اما سرمایه به هر جا که مردی، به اندازه کافی فقیر برای استثمار باشد، می رود. دانش؟ اما دانش هیچ مانع ملی نمی شناسد.  مهارت فنی کارگر؟  نه. آیا ،پس، کارگران هندی نسبت به صدها هزار پسر و دختر ، که هنوز هجده ساله نیستند و در کارخانه های نساجی انگلیسی کار می کنند فرو مایه/ پایین رتبه تر هستند؟

II
.پس از نگاه/مروری بر صنایع ملی ، مراجعه به شعب ویژه بسیار جالب خواهد بود


بگذارید، مثلاً، ابریشم را که از فرآورده های برجسته فرانسوی در نیمه اول قرن نوزدهم بود
 در نظر بگیریم. همه ما می دانیم که چگونه لیون تبدیل به مرکز تجارت ابریشم شد. در ابتدا ابریشم خام در جنوب 
در فرانسه جمع می شد، تا کم کم آن را از ایتالیا ، اسپانیا ، اتریش ، قفقاز و ژاپن 
 برای تهیه پارچه های ابریشمی خود سفارش دادند. در سال 1875 ، از پنج میلیون کیلو ابریشم خام 
تبدیل شده به
 مواد در مجاورت لیون ، فقط چهارصد هزار کیلو ابریشم فرانسوی وجود داشت.
 اما اگر لیون ابریشم وارداتی تولید می کرد ، چرا سوئیس ، آلمان ، روسیه نباید به همان 
اندازه بکنند؟
 ابریشم بافی در واقع در روستاهای اطراف زوریخ توسعه یافته است. بیل(*) به یک مرکز بزرگ  
تجارت ابریشم تبدیل شد. اداره قفقاز ، زنانی را از مارسی و کارگران مردی را از لیون 
بکار گرفت تا به گرجی ها در تدریس خبره گونه پرورش کرم ابریشم و هنر تبدیل ابریشم به 
پارچه به دهقانان قفقاز همت ورزند.اتریش اینراه را دنبال کرد. سپس آلمان، با کمک کارگران 
مرد لیون، کارخانه های ابریشم بزرگی ساخت. ایالات متحده نیز در پاترسون همین کار را کرد.
(*)Bale


و امروز تجارت ابریشم دیگر یک انحصار فرانسه نیست. ابریشم در آلمان،اتریش، ایالات متحده و
 انگلیس ساخته می شود و اکنون گمان می کنند که یک سوم مواد ابریشمی مورد استفاده در 
فرانسه وارد می شود. در زمستان ، دهقانان قفقاز ، دستمال های ابریشمی را با دستمزدی
 می بافند که به معنای گرسنگی برای بافندگان ابریشمی لیون است. ایتالیا ابریشم را به فرانسه 
می فرستد؛ و لیون که در سالهای 74-1870 چهارصد و شصت میلیون فرانک پارچه ابریشم
 صادر کرده بود، اکنون فقط نیمی از این مقدار صادر می کند. در واقع ، زمان زیادی طول نخواهد کشید
 که لیون فقط کالاهای مرغوب تر و چند چیز نوظهور را به عنوان نمونه به آلمان ، روسیه و 
ژاپن ارسال کند.


و به همین ترتیب در همه صنایع است. بلژیک دیگر انحصار پارچه را ندارد؛ پارچه در آلمان،
 روسیه، اتریش و ایالت متحده تولید می شود. سوئیس و هورا(*) ی فرانسه دیگر انحصار کار
 بر روی ساعت را ندارند. ساعتها در همه جا ساخته می شوند. اسکاتلند دیگر قند روسیه را تصفیه
 نمی کند:شکر تصفیه شده روسیه به انگلیس وارد می شود. ایتالیا ، گرچه نه ذغال سنگ دارد و نه آهن،
 کشتی های جنگی و موتورهای مخصوص برای کشتی های بخار خود می سازد. صنایع شیمیایی دیگر یک 
انحصار انگلیسی نیست؛ اسید سولفوریک و سودا حتی در اورال(+) ساخته می شوند. موتورهای
 بخار ساخته شده در وینترتور(+*) ، در همه جا شهرت گسترده ای کسب کرده اند و در حال حاضر
سوئیس که نه ذغال سنگ دارد و نه آهن و نه هیچ بنادر دریایی برای وارد کردن آنها - چیزی 
جز مدارس فنی عالی-ماشین آلات را بهتر و ارزانتر از انگلستان می سازد. بنابراین
 نظریه مبادله به پایان می رسد.
(*)Jura(+)Urals(+*) Winterthur


تمایل تجارت ، مانند سایر موارد ، به سمت عدم تمرکز است.


هر ملتی ترکیب کشاورزی با بیشترین تنوع کارخانه ممکن را سودمند می داند. تخصصي كه 
اقتصاددانان از آن در مقامی والا صحبت كردند، مطمئناً تعدادي از سرمايه داران را غني تر كرده است،
 اما اكنون ديگر فايده ندارد. در عوض، به نفع هر منطقه، هر ملتی است که بتواند گندم ،
 سبزیجات خود را پرورش دهد و بیشتر کالاهایی را که مصرف می کنند در خانه تولید کند.
 این تنوع مطمئن ترین/امن ترین تعهدِ توسعه کاملی از تولید با همکاری متقابل و عامل اصلی پیشرفت است ، 
در حالی که تخصص اکنون مانع پیشرفت است.


کشاورزی فقط می تواند در مجاورت کارخانه ها رونق بگیرد. و همینکه یک کارخانه ظهور کند 
تعداد نامحدودی از کارخانه های دیگر باید به وجود آیند ، به طوری که با کمک و تحریک متقابل یکدیگر
 با اختراعات خود ، بهره وری خود را افزایش می دهند.


III

در واقع صادرات گندم و واردات آرد، صادرات پشم و واردات  پارچه ، صادرات آهن و واردات ماشین آلات احمقانه است. نه تنها به این دلیل که حمل و نقل اتلاف وقت و پول است ، بلکه مهمتر از همه ، زیرا کشوری که هیچ صنعت توسعه یافته ای نداشته باشد ، ناگزیر در کشاورزی از زمان عقب میافتد. زیرا کشوری که کارخانه های بزرگی ندارد تا فولاد را به کالایی تمام شده تبدیل کند در سایر صنایع نیز عقب مانده است. و آخر اینکه،  ظرفیتهای صنعتی و فنی (هر) ملت در صورت عدم استفاده در صنایع مختلف ، توسعه نیافته می ماند.


امروزه ، همه چیز در جهان تولید با هم ارتباط دارد. کشت زمین بدون ماشین آلات ، بدون کارهای بزرگ آبیاری ، بدون راه آهن ، بدون کارخانه های کود داری امکان پذیر نیست. و برای انطباق این ماشین آلات ، این راه آهن ها ، این موتورهای آبیاری و غیره ، با شرایط محلی ، باید روحیه خاصی از اختراع ، مقدار مشخصی از مهارت فنی ایجاد شود ، در حالی که آنها لزوماً بی فایده می مانند مادامی که بیل ها و گاو آهن ها تنها لوازم  زراعت هستند. 


اگر مزارع به درستی کشت شوند و بتوانند به برداشت های فراوانی که انسان حق انتظارش را دارد برسند ، ضروری است که کارگاه ها ،
ریخته گری ها  و کارخانه ها در دسترس مزارع قرار بگیرند. انواع مشاغل و مهارت های متنوعی از آن ناشی می
شود که هر دو برای یک هدف مشترک با هم همکاری می کنند - اینها نیروهای واقعی پیشرفت هستند.
و اکنون بگذارید ساکنان یک شهر یا یک منطقه را تصور کنیم ، چه پهناور و چه کوچک ، برای اولین بار در مسیر انقلاب اجتماعی قدم بگذارند.


گاهی به ما گفته می شود که "هیچ چیز تغییر نخواهد کرد": این که معادن ، کارخانه ها و غیره سلب مالکیت شوند و دارایی ملی یا عمومی اعلام می کنند ، که هر فردی به کارهای معمول خود باز خواهد گشت و انقلاب پس از آن بسرانجام می رسد.


اما این یک رویای صرف است: انقلاب اجتماعی نمی تواند به این سادگی اتفاق بیفتد.


ما قبلاً اشاره کرده ایم که اگر انقلاب فردا در پاریس ، لیون یا هر شهر دیگر رخ دهد - در صورت دست گذاردن کارگران روی کارخانه ها ، خانه ها و بانک ها ، تولید فعلی با این واقعیت ساده کاملاً متحول می شود.


تجارت بین الملل متوقف خواهد شود؛همین طور واردات نان های خارجی نیز؛ گردش کالاها و خواربار فلج خواهد شد. و سپس ، شهر یا قلمرو شورش کرده ناگزیر خواهد شد كه خود را تأمین کرده و تولید خود را سازماندهی مجدد كند ، تا نیازهای خودش را برآورده سازد. اگر این کار را نتواند بکند ، مرگ است. اگر موفق شود ، زندگی اقتصادی کشور را متحول خواهد کرد.


تعداد/کمیت مقادیر وارداتی کاهش یافته است ، مصرف افزایش یافته است ، یک میلیون پاریسی که برای اهداف صادرات از کار اخراج شده است ، تعداد زیادی از مواد وارد شده امروز از کشورهای دور یا همسایه که به مقصد خود نرسیده اند ، تجارت کالاهای فانتزی به طور موقت در حالت ایستاده ، ساکنان شش ماه پس از انقلاب چه غذایی دارند که بخورند؟


ما فکر می کنیم که وقتی مغازه های حاوی مواد غذایی خالی باشند ، توده ها به دنبال بدست آوردن غذای خود از زمین خواهند شد. آنها ضرورت کشت کردن خاک را خواهند دید، ترکیب محصول کشاورزی با تولید صنعتی در حومه شهر پاریس و مناطق اطراف آن را مشاهده خواهیم کرد. آنها مجبور خواهند شد تجارتهای صرفاً زینتی را کنار بگذارند و ضروری ترین نیاز خود را در نظر بگیرند- نان.


تعداد زیادی از ساکنان شهرها مجبورخواهند شد به کشاورز تبدیل شوند. نه به همان روشی که دهقانان فعلی  خود را فرسوده و از پا در میآورند ،در اضای دستمزدی که به سختی غذای کافی سالانه برای آنها فراهم می کند بلکه با رعایت اصول کشاورزی فشرده ، باغبانان بازار، که در مقیاس وسیعی با استفاده از بهترین ماشین آلات که انسان اختراع کرده یا می تواند اختراع کند اعمال می شوند. آنها زمین را خواهند کشت - نه، با این حال ، مانند حیوانات روستایی که بار سنگینی بدوش می کشند؛ یک جواهرساز پاریسی به این موضوع اعتراض می کند. آنها بر اساس اصول بهتر ، كشت را سامان مي دهند؛ و نه در آینده ، بلکه یکباره در جریان مبارزات انقلابی ، بخاطر ترس از بدتر شدن توسط دشمن.


کشاورزی باید در راستای خطوط هوشمند انجام شود. زن و مرد با بهره گیری از تجربیات زمان حال ، خود را برای انجام کارهای دلپذیر در گروه های شادی سازماندهی کنند ، مانند کسانی که صد سال پیش برای جشن عید فدراسیون در 'شام د مر'(*) کار می کردند-کاری لذت بخش، وقتی بیش از حد نشود ، هنگامی که از نظر علمی سازماندهی شود،وقتی انسان ابزارهای خود را اختراع و بهبود بخشد وبه بودن یک عضو مفید جامعه آگاه باشد.
(*)Champ de Mars


البته آنها نه تنها گندم و جو را پرورش می دهند - بلکه چیزهایی را که قبلاً از قسمت های خارجی سفارش می داده اند نیز تولید می کنند. و فراموش نكنیم كه برای ساكنان یك قلمرو طغیان کرده ، "قسمتهای خارجی" ممكن است شامل مناطقی باشد كه به جنبش انقلابی نپیوسته اند. در طول انقلابهای 1793 و 1871 ، پاریس احساس کرد که "بخشهای خارجی" حتی منطقه ای در دروازه شهر معنی می دهد.محتکران/دلالان غلات و حبوبات 'تغویس'(*)، 
"سان کلوت'(+) پاریس را بد جوری گرسنه نگه داشتند،حتی بدتر از ارتش آلمان که توسط توطئه گران ورسای به خاک فرانسه آورده شده بودند. شهر قیام شده مجبور است بدون این "بیگانگان" سر کند و چرا که نه؟ فرانسه شکر چغندر را اختراع کرد وقتی با کمبود نیشکر در محاصره قاره روبرو شد . پاریسی ها نیترات پتاسیم(*+)/نمک را در انبارهای خود کشف کردند وقتی که دیگر از خارج دریافت نمی کردند. آیا ما نسبت به پدربزرگ هایمان که اولین کلمات علم را سر زبانی صحبت می کردند ، فرومایه/رتبه پایین خواهیم بود؟
sanculottes (*)Troyes(+)
(*+)saltpetre


یک انقلاب بیش از صرف تغییر در نظام سیاسی حاکم است. این به معنای بیداری هوش انسانی ، افزایش ده برابری روحیه مبتکرانه ، صد برابری ؛ این طلوع یک علم جدید است - علم مردانی مانند لاپلاس ، لامارک ، لووازیر. این یک انقلاب در ذهن مردان است ، به همان اندازه عمیق و عمیق تر از آنچه در نهادهای آنها وجود دارد.


و هنوز هم اقتصاددانانی هستند که به ما می گویند "انقلاب ساخته شده است" ، هر کس به کارگاه خود برمی گردد گویی که عبور از یک انقلاب ، پس از پیاده روی در جنگل به خانه رفتن است!


در ابتدا ، تنها واقعیت اینکه بر املاک طبقه متوسط  دست داشتن ، حاکی از لزوم سازماندهی مجدد کل زندگی اقتصادی در کارگاه ها ، حوضه ها و کارخانه ها است.


و انقلاب مطمئناً در عمل کردش در این جهت شکست نخواهد خورد. اگر پاریس ، در طول انقلاب اجتماعی ، یک یا دو سال از طرف طرفداران حکومت طبقه متوسط ​​از جهان بریده شود ، میلیون ها نفر از هوشمندان، که هنوز از زندگی کارخانه ای افسرده نشده اند - شهر کسب و کارهای کوچک که روح اختراع را تحریک می کند - به جهانیان نشان خواهد داد که مغز انسان می تواند بدون درخواست هیچ گونه کمکی از خارج دستاورد داشته باشد ، بلکه نیروی حرکت خورشید است که نور می دهد ، قدرت باد است که ناخالصی ها را از بین می برد ، و با تلاش نیروهای  خاموش زندگی بر روی زمین هست که ما گام بر می داریم.
پس خواهیم دید که چه انواع تجارت ، با همکاری متقابل یکدیگر در یک نقطه از جهان و با تحرک انقلاب اجتماعی ، می تواند برای تغذیه ، پوشاک ، خانه و تهیه انواع تجملات میلیون ها انسان هوشمند اقدام کند.


برای اثبات این موضوع ما نیاز به نوشتن هیچ داستانی نداریم. آنچه ما به آن اطمینان داریم ، آنچه را که قبلاً روی آن آزمایش شده و عملی شناخته شده است ، در صورت بارور شدن ، با الهام جسورانه انقلاب و تکانه/انگیزه خود به خودی توده ها ، عملی خواهد شد





Keine Kommentare: