Montag, 6. August 2018

آخرین قسمت کتاب آنارشی کار میکند

It Works When We Make It Work
آنارشی موقعی کار میکند که ما بکارش بندازیم  

بسیاری از کسانی که برنامه ریزی کردند تا این داستان های شورش برانگیز را به روی کاغذ بیاورند، و 
 به دستان شما برسانند، به اندازه کافی با ملاحظه بودند تا برایتان  نمونه ای از آنارشی را به ارمغان آورند: خود این کتاب. تصور کنید شبکه غیر متمرکز را، هرج ومرجی هماهنگ گونه، تلاقی خواسته های آزاد شده، که آنرا امکان پذیر ساخت. با اشتیاق و عزم/اراده ای راسخ میلیون ها نفر به داستان های که ما در اینجا آوردیم زندگی بخشیدند، و بسیاری از آنها ،حتی، در مبارزه از نقطه شکستی قطعی عبور کردند، به این امید که اوتوپی شان الهام بخش نسل های آینده گردد. صدها نفر انسان دیگر مستند کردند این دنیا ها را و در ذهن ما زنده نگه  داشتند. یک دوجین  دیگر  گرد هم آمدند تا آنرا ویرایش، طراحی، و حتی با هماهنگی در بازخوانی همکاری و چاپ و توزیع کنند. ما، هیچ رئیسی نداریم، و پولی برای انجام اینکار دریافت نمیکنیم. در واقع قیمت این کتاب با هزینه اش برابری میکند
و هدف ما در توزیع آن پول نیست، بلکه برای به اشتراک گذاشتن آن با شما است.

  انتشاراتی پروژه ای ست که قرار بود ما به حرفه ای ها واگذار کنیم و مقوله کتاب هم چیزی بود که ما قرار بود بخریم و مصرف کنیم، نه اینکه خودمان به تولیدش دست بزنیم. اما ما به خودمان اجازه دادیم که به تدریج این پروژه را پیگیری کنیم، و امیدواریم نشان دهیم که شما نیز می توانید. وسوسه انگیز میتواند باشد که چنین پروژه های بلند پروازانه ای را بعنوان محصولات جادویی نهایی ارائه کرد، خواننده را به حدس زدن چگونگی انجام این کار و از درهم آمیختن با توهم لذت بردن ؛ هر چند گاهی اوقات بهتر است اجازه دهیم که یک ضربه ناخوشایند باد بوزد، جارو کند پرده ها را، و نشان دهد مکانیک پشت صحنه را. این کتاب، پس، ثابت می کند که هیچ تفاوتی با تمام نمونه های دیگر روشن/ارائه شده در اینجا ندارد، در اینکه ایجاد آن نیز موضوع درگیری سازنده بود. مجموعه افراد درگیر مسئول انتشار آن یک دایره همگن نیست، بلکه شامل گروه های انتشاراتی ای با سبک های متمایز عملی/کاری، و یک نویسنده اولیه که نوشتن برایش یک فعالیت فردی است. به دلیل نیازها و عقاید متفاوت، برخی از افراد نمیتوانستند این پروژه را تا به آخر همراهی کنند، اما به عنوان آنارشیست آزاد بودند، وقتی که منافعشان ایجاب میکرد، گروه را ترک کنند، و آنها به نحو احسن در نسخه دست نوشته تاثیر گذاشتند. در ضمن، به لطف انعطاف پذیری سازمان، این پروژه توانست به پیش برود


به عنوان فرد گرا در این گروه، من به نحوی توسعه یافتم و آموختم که اگر در یک گروه مستبدانه، با یک ناشر سنتی، کار می کردم نمی توانستم . با یک انتشاراتی سنتی، من مجبور بودم هر وقت که اختلاف نظری ظهور میکرد، موافقت کنم، نه به خاطر اینکه من متقاعد دیدگاه آنها شده باشم ؛ بلکه آنها منابع بیشتری را کنترل می کنند و می توانند تعیین کنند که آیا کتاب به زیر چاپ میرود یا خیر. اما با آرایش افقی مان من می توانستم نظر منتقدان را بپذیرم چرا که می دانستم قصد دارند این کتاب را به پتانسیل مطلوب آن برسانند، نه اینکه صرفا بخواهند آنرا در یک بازار خراب شده/خسته کننده(*) بفروشند.
(*)dumbed- down  که به طور فزاینده ای سبک مغرانه /  سطحی شده و از نظر فکری  در دسترس مخاطبان وسیع باشد

تازه، گفته باشیم، انتشار یک کتاب شگفت انگیز ترین دستاورد نیست، و این
چیز کاغذی ، به طور قطع، هر چند با ارزش، بمانند تسخیر کاخ زمستانی نیست، بلکه یکی از نکات اساسی ما این است که آنارشی بسیار شایع تر از آن چیزی ست که ما به آن اعتقاد داشتیم. و مهمتر از آن، اگر ما بتوانیم بکارش بگیریم/ پیاده اش کنیم ، شما هم می توانید.
 
همچنین بمانند داستانهای دیگری که ما در اینجا آورده ایم، داستان داستان سرائی ما حاوی ضعف های خود است . ما می خواهیم اولین کسی باشیم که به آنها اشاره میکند. اجتناب ناپذیر بودن اینست که دو چیز کمبودش حس میشود. یکی موضوع واقعیت است. در حالی که در تهیه این کتاب بودیم، سعی کردیم  بگونه رمانتیکی به نمونه ها برخورد نکنیم، هرچند به وضوح این صفحات برای تحلیل کامل نقاط قوت و ضعف هر انقلاب یا تجربه های اجتماعی ذکر شده کافی نیستند. با این حال، ما می خواستیم  به برخی از نشانه های فراوانی از پیچیدگی ها و مشکلاتی که در زیر سطح هر نمونه ای ازآنارشی کمین کرده اشاره کنیم . اما اگر كتاب در مجموع  موفق باشد، اگر شما خوانندگان به سادگی نگوئید، آه، چه خوب، آنارشی ممكن است، و سپس به زندگی تان  بازگردید، بلکه در واقع شما خودتان را با این دانش مسلح کنید و به ایجاد جهان آنارشیست وارد شوید(با شیرجه زدن به استقبالش بروید) شما به سرعت کشف خواهید کرد که چقدر سخت است.
 
حقیقت این است که گاهی اوقات آنارشی کار نمی کند. گاهی اوقات مردم یاد نمی گیرند که چگونه همکاری کنند و یا یک گروه خاص هرگز راهی برای به اشتراک گذاشتن مسئولیت ها پیدا نمی کند، و یا درگیری/اصطکاک درونی یک جنبش را کاملا فلج می کند و قادر به زنده ماندن در مقابل فشارهای دنیای اطرافش نیست. حتی برخی از نمونه هایی که در این کتاب شرح داده شده در نهایت به دلیل نارسایی های درونی خود از بین رفتند. در موارد دیگری یک کومونیته آزاد شده به صورت وحشیانه ای سرکوب خواهد شد، یک مرکز اجتماعی اشغال شده که محیطی/ فضائی از آزادی را در مقابل دولت و سرمایه ایجاد می کند توسط مالکین بیرون رانده خواهد شد و یا دولت بهانه ای برای بازداشت کردن شما برای شرکت در مبارزه برای ایجاد جهانی نوین پیدا خواهد کرد.

بسیاری از کسانی که برای آنارشی جنگیدند، در نهایت مردند و شکست خوردند یا به  سادگی 
روحیه شان ضعیف شد. و فداكاری های آنها اهمیتی نخواهند داشت(بفراموشی سپرده خواهد شد) مگر اینکه ما این تاریخ را خود بنویسیم؛
 از ناکامی های آنها درس  بگیریم و از آنچه آنها پیروزمند(سرافراز) شدند، الهام بگیریم .

یکی دیگر از ناکامی های این کتاب این است که ما نتوانستیم به حد کافی این نمونه ها را رومانتیک جلوه دهیم. ترس من اینست که تلاش ملایم ما در عینیت بخشیدن به احساس الهام بخشی که پیاده کردن آنارشی در عمل بما دست میدهد، با وجود تمام مشکلاتش، از بین برود. داستانهای اینجا ، در سطحی عمیق تر از پانوشت ها  واقعی هستند، تاریخچه تاریخ ها و اسامی،می توانند بیان کنند. برخی از این داستان ها را من خودم زندگی کرده ام، و در لابلای نوشته های این کتاب عجین است. رضایت طاقت فرسا از سازماندهی مراکز  مستقل آنارشیستی(*) و یادگیری نحوه استفاده از اجماع، در اعتراض(مخالفت) به بستر خفه کننده(خشن) روانی در ایالات متحد، الهام بخش من بود برای شروع کردن به نوشتن یک کتاب در مورد آنچه که در واقع جهان آنارشیستی به آن شبیه خواهد بود. هرچند من هنوز این پروژه را تمام نکرده ام، ولی منجر به تحقیق در مورد این شد که آنارشی تا به امروز چگونه بوده است. نشسته بر نیمکت پارکی در برلین، در حال استراحت کردن از مطالعه ی جنبش اتونوم این شهر، یک طرح کلی برای این کتاب نوشتم، و چند هفته بعد در کریستیانیا، من مشاهده کردم که چگونه زندگی کردن یک محله آنارشیستی به نظر کاملا عادی میاید .
(*)Infoshops  بمانند 'مرکز لوسی پارسونز'، در بوستون- ماساچوست، که 8 سال(شش ماه طی 16 سال) افتخار 
همکاری با آنرا داشتم
Lucy Parsons Center
 
به ذهنم رسید که اگر دنبالش بگردم ممکن است با بسیاری از تاریخ های زنده دیگری روبرو بشوم. در طول سال بعد من به اردوگاه آنارشیست هفتاد و پنج ساله در هلند رفتم و به تداوم مبارزه ای تبدیل شده که در آن گذشته حال را زندانی نمی کند،بلکه آن را بارور می کند .من در شهرهای استانی در اوکراین ایستادم که زمانی قدرت را سرنگون و سعی کرده تصور کند که چطور بنظر می آید، در یک روستای آنارشیست در کوه های ایتالیا باغبانی کردم و تا مغز استخوان هایم حس کردم معنی ملغی شدن کار را. همانطور که سفر می کردم با یکی از بهترین دوستانم مکاتبه داشتم وقتی او به مدت شش ماه به اواهاکا رفت و در شورش آنجا شرکت کرد.
به اندازه کافی مناسب، من نوشته ام را در ساختمان اشغال شده در بارسلونا به اتمام رساندم، جایی که من در انتظار محاکمه و با پاپوشی که پلیس برایم درست کرده بود تهدید به زندان شدم. پارک پایین خیابان قبلا بعنوان زندان شهر مورد استفاده قرار داشت، اما آنارشیست ها آن را در سال 1936 خراب کردند. در سال 2007 مرکز اجتماعی ما در اعتراض به احتمال قریب الوقوع اخراج ، به ایجاد فروشگاه رایگان دست زدند، با گذاشتن مجموعه ای از کتاب های کتابخانه مان، و خواندن داستان برای کودکان. به طور غیرمنتظره غیرقانونی، من مسکن و غذای م را با شبکه ای از فضاهای آزاد در سراسر شهر گره خورده یافتم. و این فضاها، به نوبه خود،وابسته بود به مبارزه همه ما برای ایجاد و دفاع از آنها.

همین طور است حقیقت تمام دگر داستانهائی که ما دیدیم : هیچکدام از آنها موجودیتشان را به تماشاگران خود مدیون نیستند. این داستان ها نشان می دهد که آنارشی می تواند کار کند. اما ما باید آن را خودمان بسازیم. شجاعت و اعتمادی که برای انجام دادن به آن نیاز داریم را در هیچ کتابی نمی توان یافت . آنها از قبل به ما تعلق دارند. ما فقط باید آنها را مطالبه کنیم.

امید است که این داستان ها از صفحات بدرون قلب های شما رسوخ کند و زندگی جدیدی پیدا کنند.
 پیتر گلدرلووس
بارسلونا،دسامبر 2008
--------------------------------------------------------------
در چند روز آینده 8 صفحه فهرست کتاب مندرج آخر کتاب رفیق گلدرلووس را نیز تایپ کرده- و در اینجا - در اختیار رفقا و دگر عزیزان خواننده قرار خواهم داد. بامید روزهای بهتر برای تک تک شما عزیزان . ناگفته نماند: از هفته آینده ترجمه کتاب تاریخی و مهم "فتح نان" رفیق پیتر گروپوتکین را شروع خواهم کرد.
پیمان پایدار 
 

Keine Kommentare: