Montag, 20. April 2020

#فتح_نان :#رفیق_پیترکروپوتکین#فصل_دوازدهم#اعتراض_ها

فتح نان : رفیق پیتر کروپوتکین 
Peter Kropotkin
ترجمه از: پیمان پایدار
این نسخه اولین بار در سپتامبر 1906 منتشر شد 
Black Cat Press
ww.blackcatpress.ca
4508 118 Avenue
Edmonton,Alberta
T5W1A9 
========================= 
   فصل دوازدهم:اعتراض ها/مخالفت ها
قسمت اول و دوم
================


I

،بگذارید اکنون مخالفتها/اعتراض های اصلی علیه کمونیسم را بررسی کنیم. بیشتر آنها آشکارا ناشی از یک سوء تفاهم ساده است هر چند سؤالات مهمی را ایجاد و توجه ما را جلب می کنند

این مسئولیت ما نیست که به مخالفتهای مطرح شده توسط کمونیسم اقتدارگرا پاسخ دهیم-ما خودمان با آنها هستیم. ملتهای متمدن رنجهای زیادی را در مبارزه طولانی و سخت برای رهایی فردیت متحمل شده اند، منکر شدن/از خود ندانستن کارهای گذشته و تحمل کردن حکومتی که در کوچکترین جزئیات زندگی یک شهروند دخالت می کند ، حتی اگر آن دولت هدفی جز خیر جامعه را در سر نداشته باشد. اگر جامعه سوسیالیست اقتدارگرایی موفق شود که خود را تأسیس کند ، نمی تواند دوام بیاورد ؛ نارضایتی عمومی به زودی آن را مجبور به شکست خواهد کرد یا خود را بر اساس اصول آزادی سازماندهی مجدد.

ما می خواهیم در مورد یک جامعه کمونیست آنارشیستی صحبت کنیم ، جامعه ای که آزادی مطلق فرد را به رسمیت می شناسد ، هیچ گونه اقتدار/اتوریته ای را نمی پذیرد، و از هیچ اجباری برای سوق دادن افراد به کار استفاده نمی کند.مطالعاتمان را محدود به جنبه اقتصادی قضیه  که بکنیم، بگذارید ببینیم اگر چنین جامعه ای متشکل ازافرادی که امروزه هستند ، نه بهتر و نه بدتر ، نه بیشتر و نه کمتر سخت کوش/ساعی، شانس پیشرفت موفقیت آمیزی را خواهد داشت.

مخالفت شناخته شده است. "اگر موجودیت هر شخص تضمین شود ، و اگر ضرورت کسب دستمزد کسی را مجبور به کار نکند ، هیچ کس کار نخواهد کرد. هر شخص بار کار خود را بر دیگری تحمیل می کند اگر خودش مجبور نباشد انجامش دهد." بگذارید ابتدا به سبک سری باورنکردنی ای که این مخالفت مطرح می شود توجه کنیم ، بدون آنکه حتی متوجه شویم که سئوال واقعی مطرح شده توسط این مخالفت صرفاً دانستن این نکته است، از یک سو،اینکه شما به طور مؤثر با کار مزدی/دستمزد نتیجه هایی را که گفته می شود به دست می آورید یا خیر. از طرف دیگر ، اینکه کار داوطلبانه از کارهایی که توسط کار مزدی برانگیخته می شوند ، چندان مؤثر نیست. سئوالی که باید به درستی پرداخته شود ، نیاز به یک مطالعه جدی دارد. اما در حالی که در علوم دقیق ، افراد پس از تحقیقات جدی ، عقاید خود را در مورد موضوعات بی نهایت مهم و کمتر پیچیده ابراز می کنند ، پس از جمع آوری و تجزیه و تحلیل دقیق واقعیت ها ، - درمورد این سئوال ، آنها بدون درخواست تجدید نظر ، حکم را ابراز می کنند ، راضی خواهند شد از هر یک از رویدادهای خاص، به عنوان مثال ، آرزوی موفقیت برخی از انجمن های کمونیستی در آمریکا. آنها مانند وکیل مدافع عمل می کنند ، کسی که برای طرف مقابل در شورا نماینده یک جنبش/انگیزه را نمی بیند، یا عقیده خلاف نظر خودش، بلکه یک مزاحمت ساده - یک مخالف/دشمن در یک بحث گفتاری؛ و اگر او به اندازه کافی خوش شانس باشد که بتواند یک حاضر جواب را پیدا کند ، در غیر این صورت اهمیتی برایش ندارد که هدف خود را توجیه کند. بنابراین مطالعه این مبنای اساسی همه اقتصاد سیاسی ، مطالعه مطلوب ترین شرایط برای ارائه بیشترین میزان کالاهای مفید برای جامعه با کمترین اتلاف انرژی انسانی ، به جلو سوق نمی یابد. مردم یا خود را محدود به تکرار ادعاهای عادی می کنند، یا تظاهر به جهل از ادعای ما 

آنچه بارزترین نکته قابل توجه در این سبک سری است اینست که حتی در اقتصاد سیاسی سرمایه داری ، شما می توانید تعدادی نویسنده را پیدا کنید که به واسطه حقایق مجبور شده اند به مبانی اصول مطرح شده علم خود شک کنند ، که تهدید گرسنگی بهترین محرک انسان برای کار تولیدی است. آنها شروع کردن به درک این مطلب که در تولید، یک عنصر جمعی خاص معرفی می شود که تاکنون بسیار مورد غفلت واقع شده است، و اینکه ممکن است مهمتر از سود شخصی باشد. کیفیت پایین کار مزدی/ دستمزد ، هدر رفتن هولناک انرژی بشر در کار کشاورزی و صنعتی مدرن ، افزایش روزافزون لذت جویان که بار خود را بر دوش دیگران می گذارند ، نبود یک انگیزش خاص در تولید  بیشتر و بیشتر آشکار می شود؛ همه اینها باعث شده اقتصاددانان مكتب "كلاسیك" را تحت الشعاع قرار دهد . برخی از آنها از خود می پرسند که آیا در مسیر اشتباهی قرار نگرفته اند: اگر وجود شر خیالی، که قرار بود منحصراً توسط طعمه ای ازسود و دستمزدها وسوسه شود، واقعاً وجود دارد. این بدعت حتی به دانشگاه ها نیز نفوذ می کند؛ در کتاب های اقتصاد ارتدوکس یافت می شود.


این امر مانع از آن نمی شود که بسیاری از اصلاح طلبان سوسیالیست از پارتیزانهای/هواداران باقی مانده پاداش فردی، و مدافعین سنگر قدیمی کارمزدی، علیرغم اینکه توسط مدافعان سابق آن قطعه به قطعه به مهاجمان تحویل داده شود.

.آنها می ترسند که توده ها بدون اجبار کار نکنند



اما در طول عمر خودمان ، آیا ما نشنیده ایم که همین ترسها دو بار ابراز شده باشند؟ یکبار توسط 'ضد براندازان'(*) در آمریکا قبل از رهائی سیاه پوستان از برده داری و دومین بار توسط "نجیب زادگان"(بخوان زمینداران/فئودالها-م) روس قبل از آزادی رعیت ها؟ "بدون شلاق سیاه پوست کار نخواهد کرد"، چنین می گفت موافق برده داری. "بدون سرپرستی ارباب رعیتها کشت و کاری روی زمین ها نخواهند کرد،" چنین می گفت صاحبان رعیت های روس .این عصاره تفکر نجیب زاده های فرانسوی در سال 1789 ، بینش قرون وسطایی ، دیدگاهی به اندازه قدمت جهان است، و آنرا هر زمان که بحث بر سر از بین بردن بی عدالتی است خواهیم شنید. و هر بار فاکتهای واقعی افشا میکنند دروغ را. دهقان آزاد شده 1792 با انرژی سهمگین ناشناخته در اجدادان خود زمینش را شخم می زد ، سیاه پوست رها شده از برده داری بیشتر از پدران خود کار میکرد، و دهقانان روسی ، پس از افتخار ماه عسل رهایی خود با جشن گرفتن جمعه ها و همچنین یکشنبه ها ، کارهایش را با اشتیاق متناسب با کامل بودن رهایی خود انجام داده است.درجائی که زمین از آن اوست، با دل و جان کارمی کند: این کلمه دقیق برای آن است. تفکر ضد برانداز برای صاحبان برده می تواند از ارزش برخوردار باشد. در مورد خود بردگان ، آنها می دانند که چه چیزی ارزش دارد، همانطور که انگیزه آن را می دانند.
(*)anti-abolitionists

علاوه بر این ، چه کسی جز اقتصاددانان به ما آموخته اند که اگر کار یک کارگر مزدی خیلی اوقات بی تفاوت است ، یک کار شدید و سازنده فقط ازکسی حاصل می شود که می بیند ثروتش متناسب با تلاش هایش افزایش می یابد؟ می توان همه سرودهایی که به افتخار مالکیت خصوصی آواز داده شده اند را به این بدیهیات کاهش داد.

قابل توجه است که وقتی اقتصاددانان، مایل به جشن گرفتن نعمت های املاک هستند ، به ما نشان می دهند که چگونه یک خاک غیرمولد ، باتلاقی یا سنگی با برداشت های غنی  پوشیده می شود وقتی توسط صاحب دهقان کشت می شود ، آنها  ویژگی تئوری خود را به نفع مالکیت خصوصی اثبات می کنند . با این اعتراف که تنها تضمین ربوده نشدن ثمرات میوه کارشما ،همانا داشتن ابزار کار است - که درست است - اقتصاددانان فقط ثابت می کنند که انسان واقعا موقعی به تولید زیاد دست می یابد که در آزادی کار کند ،هنگامی که او یک انتخاب خاص در شغل خود دارد، هنگامی که هیچ نظارتی به عنوان مانع ندارد و در آخر اینکه ، وقتی که می بیند کارش سودی برای او و دیگران که مانند او کار می کنند ، به همراه می آورد ، اما برای تنبل ها خیلی کم . هیچ چیز دیگری را نمی توان از استدلال آنها استنباط کرد ، و 
این همان چیزی است که ما به آن معتقدیم.

در مورد شکل مالکیت ابزار کار، آنها فقط به طور غیرمستقیم در نمایش خود از آن یاد می کنند ، به عنوان ضامنی برای کشتکار که نه از سود عملکرد دسترنج اش دزدی خواهد شد و نه از پیشرفت هایش. علاوه بر این ، در حمایت از تئوری خود به نفع مالکیت خصوصی در برابر همه اشکال دیگر تملک، آیا اقتصاددانان نباید ثابت کنند که تحت شکل مالکیت مشترک/جمعی هرگز چنین برداشت های غنی را تولید نمی کند، مثل زمانی که مالکیت خصوصی است؟ اما چنین نیست ؛ در واقع ، برعکس مشاهده شده است.

به عنوان مثال یک کمون در کانتون وود(*)را در نظر بگیرید ، در زمان زمستان ، هنگامی که همه مردان روستا به جنگل میروند تا چوب بیاورند، که متعلق به همه آنها است. دقیقاً در طول این جشنواره های زحمت است، که بزرگترین بوی کار و قابل توجه ترین نمایش انرژی انسان آشکار است. هیچ کار مزد بگیری/دستمزد و هیچ تلاشی برای یک مالک خصوصی را نمی توان با آن مقایسه کرد.
(*)Vaud

یا بگذارید یک روستای روسی را در نظر بگیریم ، وقتی که همه ساکنان آن مزرعه ای را که متعلق به کمون است می چیدند، یا کشاورزی میکردند. در آنجا خواهید دید که وقتی انسان برای تولید مشترک بطور جمعی کار می کند چه چیزی می تواند تولید کند. رفقا با یکدیگر رقابت می کنند در برش وسیع ترین نوار؛ زنان در پی رد پای آنها خود را بهتر می کنند تا از ماشین چمن زنی فاصله نگیرند. این یک جشنواره کار است ، که صد نفر در چند ساعت آنقدر کار می کنند که طی چند روز دیگر تمام نمی شد اگر میخواستند جداگانه کار کنند. چه تضاد/تقابل غم انگیزی در مقایسه با کار صاحب منزوی!


در واقع ، ممکن است نمونه های زیادی را در بین پیشگامان آمریکا ، سوئیس ، آلمانی ، روسیه و برخی از روستاهای فرانسوی نقل کنیم ؛ یا کارهایی که در روسیه توسط باندهای (آرتلز*) فراماسونها ، نجارها ، قایقرانها ، ماهیگیران و غیره انجام شده است. آنها وظیفه ای را بر عهده گرفته و محصول یا پاداش را میان خود تقسیم می کنند ، بدون آنکه از وساطت واسطه ای عبور کنند: ویا میزان کارهایی که من در هنگام پرداخت پاداش بر اساس همین اصل ، در انجام کارخانه های کشتی سازی انگلیسی،  دیدم. همچنین می توانیم به شکارهای بزرگ جمعی عشایر و تعداد نامحدودی از شرکتهای جمعی موفق اشاره کنیم. و در هر صورت ما می توانیم برتری غیرقابل انکار کار جمعی را نسبت به دستمزد کارگر یا صاحب خصوصی منزوی شده نشان دهیم.
(*)artels

بهزیستی/نیک بختی - یعنی رضایت از نیازهای جسمی ، هنری و اخلاقی ، همیشه قدرتمندترین محرک کار بوده است. و در جاهایی که یک مزد بگیر/اجیر شده به سختی توانسته نیازهای اولیه را با دشواری تولید کند ، یک کارگر آزاد ، که شاهد افزایش آسودگی و تجمل برای خود و دیگران به تناسب تلاشهای خود بوده ، بی نهایت انرژی و شعور خرج می کند و محصولات درجه یک را نیز به وفور بیشتری بدست می آورد. کسی احساس می کند که به بدبختی میخکوب شده ، دیگری امیدوار است که در آینده آسایش و تجملاتی داشته باشد. در این تمام و کمال راز نهفته است. بنابراین جامعه ای با هدف رفاه برای همگان و امکان لذت بردن از زندگی در تمام جلوه های آن ، کارهای داوطلبانه ای را ارائه می دهد که بی نهایت برتر خواهد بود و به مراتب بیشتر از کارهایی که 
تاکنون تحت لوای برده داری، رعیتی یا کارمزدی تولید شده. 
II

امروزه، هر کسی که بتواند سهم خود از کار ضروری برای موجودیتش را بر روی شانه دیگران بندازد، چنین می کند، و اعتراف می شود که همیشه چنین خواهد بود

اکنون ، کار ضروری برای موجودیت اساسا کاری است یدی . ما ممکن است هنرمند یا دانشمند باشیم ؛ اما هیچ یک از ما نمی توانیم بدون کارهایی که به واسطه دست حاصل می شود - نان ، لباس، جاده ها ، کشتی ها ، نور ، گرما و غیره ، سر کنیم. علاوه بر این ، هرچند که لذایذ ما بسیار هنری یا به هرحال بگونه ای ماهرانه/ظریف متافیزیکی باشد ، همه آنها به کار یدی بستگی دارند. و دقیقاً این کار- اساس زندگی- است که همه سعی می کنند از آن دوری کنند.

ما به خوبی می فهمیم که امروز باید اینگونه باشد. 

زیرا، اکنون انجام کار یدی ، به معنای واقعی این است که خود را به مدت ده یا دوازده ساعت در روز در یک کارگاه ناسالم حبس کنی و بیست یا سی سال و شاید برای کل زندگی خود در همان کار پرچین شدن.

این بدان معنی است که محکوم به یک دستمزد جزئی شدن، به عدم قطعیت فردا،خواست کار کردن،غالباً به فقر زدایی، و غالباً به مرگ زیاد در بیمارستان، بعد از اینکه چهل سال برای غذا ، لباس پوشیدن ، سرگرمی کار کردن،و به دیگران آموزش دادن به غیر از خود و فرزندانتان.

این بدان معناست که تمام عمر خود را با مهر تحقیر تحمل می کنید ؛ زیرا ، هرچه سیاستمداران به ما می گویند ، کارگر دستی همیشه نسبت به کارگر فکری تحتانی تلقی می شود و کسی که ده ساعت در کارگاه زحمت کشیده است ، زمان ندارد و تازه ابزار كمتری هم، که برای خود لذتهای علمی و هنری فراهم كند ، و حتی نمی تواند خود را برای ارج نهادن به آنها آماده سازد؛ او بايد با خرده ریز/ته مانده های میزافراد ممتاز راضی باشد.

ما می دانیم که تحت این شرایط کار یدی نفرین سرنوشت محسوب می شود.

ما می فهمیم که همه آدمها یک رویا دارند - یعنی ظهور یافتن از، یا اینکه فرزندان خود را قادر به بیرون آوردن از این وضعیت فرومایه بکنند؛ برای خودشان یک موقعیت 'مستقل' ایجاد کنند، این بدان معناست که با کار دیگری نیز زندگی کنند!

تا زمانی که یک طبقه از کارگران غیر حرفه ای و طبقه ای از کارگران "فکری"، دستان سیاه و سفید وجود داشته باشد ، چنین خواهد بود.

در واقع ، این کار افسرده وار برای کارگر چه علاقه ای می تواند داشته باشد ، وقتی که می داند سرنوشتی که از گهواره تا گور در انتظار اوست ، زندگی کردن در حد پائین ، با فقر و ناامنی فردا خواهد بود؟ بنابراین، ما متعجب می شویم هنگامی که می بینیم اکثر قریب به اتفاق آدمها هر روز وظیفه اسفبار/ رقت انگیز خود را بر عهده می گیرند، از پشتکارشان ، در شوقشان برای کار، بر حسب عادت که آنها را قادر می سازد ، مانند ماشین ها کورکورانه از انگیزه داده شده پیروی کنند، تا این زندگی نکبت بار بدون امید به فردا را بجلو ببرند؛ بدون پیش بینی تا به این اندازه مبهم که روزی آنها یا حداقل فرزندانشان بخشی از یک بشریت غنی از تمام گنجینه های طبیعت پرشکوه و با تمام لذت های دانش، علمی و هنری باشند که  امروز برای عده برگزیده ممتاز رزرو شده است.
دقیقاً برای پایان دادن این جدایی بین کار غیر حرفه ای و فکری هست که می خواهیم کار مزدی را ملغی کنیم، اینکه انقلاب اجتماعی می خواهیم. آنگاه کار دیگر به نظر نفرین سرنوشت نخواهد بود ؛ همان چیزی خواهد شد که باید باشد- تمرین آزاد همه استعدادهای انسان.

علاوه بر این ، وقت آن رسیده است که در مورد این افسانه راجع به کارهای برتر ، که قرار است در زیر شلاق مزد حاصل شود ، به یک تحلیل جدی گردن نهیم.

کافی است نه به کارخانه و کارگاه نمونه ای که اینجا و آنجا پیدا می کنیم، بلکه کارخانه های معمولی را که فهمیدن اتلاف بی حد و حصرانرژی انسانی که تاریخ مدرن را توصیف می کند ، بازدید کنیم. برای یک کارخانه که کم و بیش از نظر عقلانی سازماندهی شده است ، صدها یا بیشتر وجود دارد که کار انسان را بهدر می دهند ، بدون اینکه انگیزه ای اساسی تر از این داشته باشند که شاید چند پوند بیشتر در روز جیب کارفرما را پر کنند.

در اینجا ، شما جوانان بیست تا بیست و پنج ساله را مشاهده می کنید، که تمام روز روی یک نیمکت نشسته اند، سینه هایشان فرو رفته ، با تب و تاب سرها و بدنهای خود را تکان می دهند تا بهم گره بزنند ، با سرعت جادوگرها ، دو انتهای ضایعات بی ارزش پنبه ، زباله های توری را.چه اخلافی این اجساد لرزان و ظالمانه تخصیص کشورشان خواهند کرد؟ کارفرما می گوید: "اما آنها فضای بسیار کمی را در کارخانه اشغال می کنند و هرکدام از آنها روزی شش پنس برای من عایدی دارند."

در یک کارخانه عظیم لندن دخترانی را دیدیم که در هفده سالگی از حمل سینی کبریت بر روی سرشان از یک اتاق به اتاق دیگر کچل شده بودند، وقتی ساده ترین دستگاه می توانست کبریت ها را به سمت میزهایشان روانه کند. اما "این خیلی کم هزینه است ، کار زنانی که حرفه خاصی ندارند! چرا باید از ماشینی استفاده کنیم؟ وقتی اینها دیگر کاری نتوانند انجام دهند ، به راحتی تعویض می شوند...در خیابان تعداد زیادی وجود دارد!

در پله های عمارت در یك شب یخی ، یك كودك پابرهنه را در خواب می یابید ، كه یك بسته روزنامه در آغوشش است ... کودک كار آنقدر کم هزینه دارد كه بهتر است بکار گرفته شود، هر شب برای فروش روزنامه ای بقیمت ده پنی ، که پسرک فقیر یک پنی یا نصف پنی دریافت می کند. و به طور مستمر ، در تمام شهرهای بزرگ ، ممکن است مردهای قوی بنیه ای را مشاهده کنید که ماه ها از کار اخراج شده اند ، در حالی که دخترانشان در بخورهای بیش از حد گرم کارگاه لباس دوزی رنگ و رویه شان سفید رفته ، و پسر وی گلدان های سیاه را با دست پر می کند ، یا سالهایی را که در طی آن می بایست حرفه ای بیاموزد ، صرف حمل سبدهای سبزی فروشی ها در رفت و آمد است، و در هجده یا بیست سالگی به یک بیکار دائم تبدیل می شود.

و به همین ترتیب است در همه جا ، از سان فرانسیسکو تا مسکو و از ناپل گرفته تا استکهلم. هدر رفتن انرژی انسانی ویژگی متمایز و غالب .صنعت است ، از تجارت حرفی نزنیم که در آن به مراتب خیلی بیشتر صادق است 

چه طنز غم انگیزی است این نام ، اقتصاد سیاسی، که به علم هدر دادن انرژی تحت سیستم کارمزدی داده شده!

این همه چیز نیست. اگر با مدیر یک کارخانه خوب سازمان یافته صحبت کنید ، او به طرز ساده لوحانه ای برای شما توضیح می دهد که امروزه پیدا کردن یک کارگر ماهر ، نیرومند و پرانرژی ، که با اراده کار می کند ، دشوار است. "اگر چنین فردی خود را در بین بیست یا سی نفرمعرفی کند که هر دوشنبه تماس می گیرند و از ما درخواست کار می کنند ، مطمئناً وی استخدام می شود ، حتی اگر تعداد کارگران خود را کاهش دهیم. ما در نگاه اول او را می شناسیم و او همیشه پذیرفته می شود ، حتی اگرروز بعد مجبور به خلاص شدن از شر یک کارگر مسن و کمتر فعال شویم." و کسی که به تازگی حکم اخراج خود را دریافت کرده است ، و همه کسانی که فردا آن را دریافت می کنند، می روند تا آن ارتش ذخیره عظیم سرمایه -کارگرانی را که از کار اخراج هستند، تقویت کنند - که فقط در هنگام فشار کار به لنگه یا نیمکت فراخوانده می شوند، یا مخالف اعتصاب کنندگان باشند. و آن دسته دیگر ، متوسط ​​کارگرانی که پسماند کارخانه های رده بهتر هستند به محض کاهش کسب و کار؟ آنها نیز به ارتش قریب به اتفاق کارگران پیر و بی تفاوتی می پیوندند که به طور مداوم بین کارخانه های رده دوم گردش می کنند - آنهایی که به سختی هزینه های خود را پوشش می دهند و با فریبکاری و حیله هایی که برای خریدار و بویژه برای مصرف کننده درکشورهای دوردست می چینند راه خود را در جهان می گذرانند.

و اگر با خود کارگران صحبت کنید ، به زودی خواهید فهمید که قانون در کارخانجات چنین است - هرگز به طور کامل آنچه را که قادر هستید انجام ندهید. "مزد کم شرم آور- کار کم و پست!" این توصیه ای است که فرد کارگر هنگام ورود به چنین کارخانه ای از رفقای خود دریافت می کند.

زیرا کارگران می دانند که اگر در لحظه سخاوتمندی به عجز کارفرما راه داده و رضایت خود را برای تشدید کار به منظور انجام یک سفارش فشرده انجام دهند ، این کار خسته کننده در آینده به عنوان یک قاعده در مقیاس دستمزدها قرار خواهد گرفت. بنابراین در تمام این کارخانه ها  آنها ترجیح می دهند هرگز به اندازه توان خود تولید نکنند. در برخی از صنایع تولید محدود شده است تا قیمت های بالا حفظ شوند، و گاهاً به آن رمزعبور "گوو که نی"(*) داده می شود، که نشان دهنده این است : "کار بد در مقابل مزد بد!"
(*)"Go-canny

 کارمزدی بمانند زارع بی زمین/رعیت است؛ نمی تواند ، لازم نیست ،تمام آنچه را که می تواند تولید کند،تولید کند. و زمان آن فرا رسیده است که از افسانه ای که کارمزدی را به عنوان بهترین انگیزه برای کار تولیدی میداند، دست کشید. اگر امروزه صنعت صد برابر بیشتر از آنچه که در روزگار پدربزرگهای ما باروری دارد/تولید می کند ، به دلیل رشد ناگهانی علوم فیزیکی و شیمیایی اواخر قرن گذشته است ؛ نه به سازماندهی سرمایه داری کارمزدی بلکه علی رغم آن سازماندهی.



Keine Kommentare: